• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : تو
  • نظرات : 9 خصوصي ، 73 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     

    خيلي خوب ميشد اگه

    سلام

    غزل امروزي و بسيار زيبايي بود .

    سروده ي خودتونه ؟؟؟؟

    به قول نفر قبلي ديگه احتياج به دعوت مجدد نيست چون شعر هايي كه اينجا گذاشتي به اندازه ي كافي جذبه دارن

    ايشالله كه هميشه موفق باشي

    منتظر جوابتونم

    يا علي

    در بهار امسال کاش ها را کناري مي نهم
    از بودن و زندگي گذشته حرفي نمي زنم
    از صميم قلب بهترين ها را براي ديگران آرزو مي کنم
    براي داشتن دلي با محبت با خدا نجوا مي کنم...

    به به! سلام. عجب جاي دبشي پيدا کردم و عجب شعرايي

    قشنگ و دلنشين و زيبا. حال و هواي شاعري پر کرده فضاي قشنگ اين وبلاگ رو. خيلي غزلت رو دوست داشتم. ديگه لازم به دعوت مجدد نيست. خودم مدام سر خواهم زد...

    سلام وبلاگ خوبي داريد به منم سر بزن

    سلام

    اينجاهم زيباست و اين شعرتون.

    خواهش مي كنم شما لطف داريد.

    يا حق.

    سلام.......شعرات قشنگن.....منتظرتم.....موفق باشي.../

    در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
    عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم
    با عقل آب عشق به يک جو نمي رود
    بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
    ديشب سرم به بالش ناز و وصال و باز
    صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
    پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
    عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
    خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
    شاهد شو اي شرار محبت که بي غشم
    باور مکن که طعنه طوفان روزگار
    جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
    سروي شدم به دولت آزادگي که سر
    با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
    دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
    لب ميگزد چو غنچه ي خندان که خامشم
    هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
    اي آفتاب دلکش و ماه پري وشم
    لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
    تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
    ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
    اين کار توست من همه جور تو مي کشم

    در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
    عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم
    با عقل آب عشق به يک جو نمي رود
    بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
    ديشب سرم به بالش ناز و وصال و باز
    صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
    پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
    عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
    خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
    شاهد شو اي شرار محبت که بي غشم
    باور مکن که طعنه طوفان روزگار
    جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
    سروي شدم به دولت آزادگي که سر
    با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
    دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
    لب ميگزد چو غنچه ي خندان که خامشم
    هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
    اي آفتاب دلکش و ماه پري وشم
    لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
    تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
    ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
    اين کار توست من همه جور تو مي کشم

    سلام دوست خوبم :

    وقت بخير . ممنون از حضور سبزت ...

    وب خيلي زيبايي داري تبريك عرض ميكنم .

    التماس دعا دارم و منتظرتون هستم ...

    يا علي مولا ...

    سلام

    خيلي خيلي اشعار زيبايي بود

    بااجازه به ادليستم سندش كردم

    هميشه شاداب بمونيد

    يازهرا

    اي دل ! هواي گرم ِ گريزت ز خانه چيست ؟
    وين نوش و ناز و مستي و شور ِ شبانه چيست ؟
    خون مي چکد ز شعر ِ تب افروز ِ دلکشت
    گر خود نه عاشقي ، سخن ِ عاشقانه چيست ؟
    ديگر به خيره ، دعوي ِ افسردگي مکن
    اين آتشت که مي کشد از جان زبانه چيست ؟
     <      1   2   3   4   5      >