سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( پنج شنبه 91/4/1 :: ساعت 4:55 عصر)

    یه زمانی به مقطع دکترا هم فکر میکردم - گاهی - اما...
    الان که رفت و آمدهای مداوم من داره به آخر میرسه... رفت و آمدهای هفتگی بین زادگاهم و شهر دل«فریب» آرزوهای دوردست،
    حالا می بینم نه چاپ کتابهام دلمو مشغول کرد، نه تحصیل در اولین دانشگاه ایران - به روایتی دانشگاه مادر - تونست منو دلبسته کنه، نه زندگی میون «اشباع امکانات» پایتخت، نه جایزه ی دهن-پر-کن "ابداع نخستین شیوه تدریس مکالمه تخصصی"، و نه حتی تدریس در دانشگاهی که همه آرزوی ورود به اونو دارن... هیچکدوم نتونست «دل» منو وابسته کنه. هیچکدوم بیش از اندازه ی واقعی خودش برام جلوه نداشت.
    خوشحالم.
    نه از اینکه احتمالا میتونم دکترا بخونم، نه!!! اصلا!!
    از این خوشحالم که اگه روحم نتونست بزرگ بشه لااقل همه چی برام کوچیک شده.
    الان حس میکنم فقط دلم «خدا»مو میخواد.
    چقد پوچم وقتی کمرنگ میشه. و چقد آروم وقتی بغلم میکنه.



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( جمعه 91/3/19 :: ساعت 1:43 صبح)

    بعضی به روی آینه ها سنگ می زنند
    بعضی دگر به آینه ها رنگ می زنند
    بعضی که پیش آینه ها آه می کشند
    ...
    تدریجی اند و روز دگر زنگ می زنند
    آیینه ها که فرصت دیدار قلب را
    از دست می دهند کمی لنگ می زنند
    دیوانه های شهر مگر عاقل اند که
    روز وداع آینه آهنگ می زنند؟
    سنگی کنار آینه ی مه گرفته بود
    دیوانه های شهر چه دلتنگ می زنند!


  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( جمعه 91/3/12 :: ساعت 3:33 صبح)

    من ساده بودم
    آنقدر ساده که وقتی درختی زیر شلاق باد کمر خم می کرد
    شانه هایش را به شانه های من تکیه می داد
    و گنجشککان جوجه هایشان را به دایگی من می سپردند
    اما....
    چندیست سنگ شده ام
    سنگ سخت
    با این همه نمی دانم چرا گاهی دست دلم مانند بید کنار جوی می لرزد
    و گوشه چشمانم تر می شود
    10/3/91



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( سه شنبه 90/9/8 :: ساعت 3:49 عصر)

    میگن مهمون عزیزه...چون مهمونه.
    اگه غریب هم باشه چی؟
    و اگه دلش بقدر یک دنیا گرفته باشه چی؟
    و اگه شکافهای سینه ش با هر ضربان، قلبشو تا نزدیک گلو مشایعت کنه...
    اگه وقتی اومده در خونه ت که از ته دل احساس بی پناهی می کنه چی...؟
    و اگه لحظه شماری کرده باشه... غرورش، بغضشو جویده باشه تا پای ضریحت چی...؟
    بغلش میکنی.
    مگه نه؟
    وقتی قامت همیشه استوارش پیش ضریحت یکباره بر زانو فرو می ریزه...
    صدات میکنه
    و ازت کمک میخواد...
    نگاش میکنی...مگه نه؟
    با آغوش بااااااااز و مهمون نوازی مثال زدنیت میگیریش تو بغل...به ناله هاش گوش میدی
    و بهش اجازه میدی به خودش امید بده ...
    امید بده به قلبش و بگه
    "وقتی تو این شبهای خاص دعوتت کرده پیش خودش،
    وقتی برای اولین بار تو زندگیت مهمون امامزاده صالح (ع) شده دلت،
    پس مطمئن باش
    که
    خیلی زود
    برای ادای نذرت
    باز به پابوسش خواهی آمد."



  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]