اينها داستان بود ولي من پدر پولداري ديدم به خاطر اينكه پسرش در مهماني به اوغذا نرسيده بود اشك در چشمانش حلقه زده بود پسر از بس حجب و حيا داشت منتظر مانده بود همه غذا بخورند وقتي همه غذا خوردند غذاتمام شده بود
من پدري را مي شناسم كه هر شباز پسرش ديكته مي گيرد درس مي پرسد مثل يك مادر
و مادري را مي شناسم پس از متاركه حتي حاضر به ديدن يك لحظه پسرش نيست و در را به روي او باز نكرد
هر چند با همه اين تفاسير من مدافع حقوق زنان هستم و احساس مي كنم در جامعه كنوني به زنان ظلم مي شود .