سلام دوست عزيز....متخب شدن وبلاگتون رو تبريك ميگم....
دوست عزيز واقعيت اين نيست...و در حقيقت مشكل هم اينجاست كه ما فكر ميكنيم اين واقعيته و خودمون رو گول ميزنيم....ما به عنوان زن هيچ وقت نخواستيم مرد باشيم و يا لااقل مثل آنها باشيم چرا كه اگر اينطور بود مرد را موجودي برتر دانسته بوديم.....و اين حقيقت ندارد....
من و امثال من كه امروزه به عنوان زن در اين جامعه زندگي ميكنيم و فعاليت داريم تنها نيمي از حق خود را از انسان بودن گرفته ايم....من به عنوان يك انسان حق دارم مسير زندگي خودم را تعيين كنم بدون اينكه جنسيتم براي من دردسرآفرين باشد...آزادي به اين ميگويند دوست من....در اون موقع هست كه انتخاب با خودم هست كه استرس كار و خانه داري و مادر بودن و همسر بودن و....با هم به جان بخرم يا خانه نشيني راترجيح دهم مثل مادربزرگم با گفتن اينكه مردها نميفهمند خود را گول بزنم و فكر كنم زندگي خوبي دارم.....دوست من زندگي اين نيست....
چه بسيار زندگي هايي را ميشناسيم كه با وجود شاغل بودن خانوم خونه اما عشق در آن پيداست و جايگاه خود را گم نكرده و چه بسيارنند زناني مثل مادربزرگهايمان كه گرچه به اصطلاح تنها زن هستند اما صالا معني عشق را نميدانند و اصلا نميدانند براي چه زندگي ميكنند....
حرف هنوز خيلي زياد دارم...خيلي.....ولي مطمئنا از حوصله ي شما خارج است....
شايد بعدا فرصتي پيش بياد براي تبادل نظر در اين مورد....
و ضمنا من متاسفم كه نويسنده ي اين مطلب يك خانوم است.....خانوم عزيز ما اين همه تلاش نكرديم تا مرد باشيم....همه ي تلاش ما براي خودمان بودن بود....همين....
موفق باشيد....