• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : عذر
  • نظرات : 20 خصوصي ، 100 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اونورِ اين‌ شب‌ِ کلَک‌ ، من‌ُ ترانه‌ تَک‌ به‌ تَک‌
    خونه‌ مي‌ساختيم‌ روي‌ باد ، دريا مي‌ريختيم‌ تو اَلَک‌
    مسافراي‌ کاغذي‌ ، رَد شده‌ بودن‌ از غبار
    تو قصه‌ باقي‌ مونده‌ بود ، شيهه‌ي‌ اسب‌ِ بي‌سوار
    گفته‌ بودن‌ صدتا کليد براي‌ ما جا مي‌ذارن‌
    مزرعه‌هاي‌ گندم‌ُ براي‌ فردا مي‌ذارن‌
    فردا رسيدُ خوشه‌يي‌ تو دست‌ِ ما باقي‌ نموند
    سقف‌ِ ستاره‌ها شکست‌ ، رو سرمون‌ طاقي‌ نموند
    با کليداي‌ زنگ‌ زده‌ ، قفلاي‌ بسته‌ وا نشد
    سکه‌ي‌ دلسپردگي‌ ، تو جوب‌ِ ما پيدا نشد