دلم تنگ است دلم مي سوزد از باغي که مي سوزد نه ديداري، نه بيداري نه دستي از سر ياري مرا آشفته مي داند چنين آشفته بازاري
***
تمام عمر بستيم و شکستيم به جز بار پشيماني نبستيم جواني را سفر کرديم تا مرگ نفهميديم به دنبال که هستيم
عجب آشفته بازاري است دنيا عجب بيهوده تکراري است دنيا
چه رنجي از محبت ها کشيديم برهنه پا به تيغستان دويديم نگاه آشنا در اين همه چشم نديديم و نديديم و نديديم
سبکباران ساحل ها نديدند به دوش خستگان باري است دنيا مرا در اوج حسرت ها رها کرد عجب يار وفا داري است دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست عجب فرسوده ديواري است دنيا عجب خواب پريشاني است دنيا عجب يار وفاداري است دنيا عجب درياي طوفاني است دنيا