سلام
اگه ما مردمان سياه شهر همه بهم شبيه بوديم اگه همه دردهاي همو ميفهميديم كه ديگه كسي سياه بخت نميشد؟! ميشد؟
قبولت دارم که گفتي: عجب از اين سياه شهر
اما کاش تو اين سياه شهر واقعا همه با هم يکي بودن
اما همه با هم فرق دارن
فقط تو يه چيز مشترکن
اينکه دروغ مي گن اين که زندگي و ذهن واحساست رو به بازي مي گيرن از اون بزرگترينشون تا کوچک ترين هايي که در اطرافت هستن
فقط تويي که بايد به فکر خودت باشي چون هيچ کس به فکر تو نيست
عاقلانه و عاشقانه خوش باش
تشكر از حظورتان
سلام دوست عزيز
ممنون از دعوتت
قطعه ي جالبي بود
ممنون كه خبر كردي
بازم بيا پيش ما
نمي دونم چي بگم...
عجب از اين سياهي شهر همه چيزمان يكي است . اما چرا اين قدر از هم دور هستيم. هر کدام در دنياي خودمان در پيله کوچک خودمان زندگي مي کنيم.
شعرت زيبا بود.
ممنون كه اومديد به وبلاگم و ممنون كه خبرم كرديد اما از شعرتان
راستش يك روزي درد هايمان واقعا يكي بود اما امروز هركس به وسيله ايي مينالد من از بي پولي يكي از بي كسي يكي از بي جا و مكان بودن واي چي بگم كه همه مي نالند
اما يك چيز هست كه همه ميگويند اونم اي خدا كمكمون كن..!
به هرحال مضمون شعرتان قابل تامل بود
به نام حضرت دوست
همه اين يكي بودنها براي اين هست كه
فطرتهايمان همه از خدا نشأت گرفته بعد به
قدرت اختيار اين رنگارنگي ايجاد شده است
در پناه حضرت دوست
يك جا ميخوندم كه :
در درون هر باطلي ذره اي از حقيقت وجود دارد
شرمنده سه پيام زير ناقص آمد حذف كنيد
اميدوارم در تحرير و تصوير
انديشه تان در اين دنياي مجازي
همواره همچون سيمرغ راست قامت باشيد