با سلام
عشق از نياز بر مىآيد. اما كدام نياز؟
راحتتر بگويم: عشق خود نياز است، اما نياز به تبديل شدن و به اينگونه از بنبست رهيدن، از خود خلاص شدن و به معشوقى كه بالاترش يافتهاى پيوستن و با او ماندن. چون هنگامى كه بودن تو، ماندن است و ماندن تو، مرگ است و گند است، بايد اين بودن، از بنبست ماندن نجات بگيرد. بايد در راهى بيفتد و جهتى بيابد. اين نياز، عشق است و عشق از اين نياز برخاسته.
و اين عاشق است كه به راحتى مىتواند خودش را بدهد، كه خودِ برترى را به دست آورده است. مىتواند فناء شود كه وسعت بزرگترين را شناخته است؛ وسعتى كه وجودش در آنجا حصار است و ديوار است و قلعه است و فرو ريختنش، بيشتر شدن است و بزرگتر شدن است و باقى ماندن است و از بنبست رهيدن و ادامه يافتن.