همچنان در جستجويم عشق بي فرجام راگر چه مي دانم نخواهم يافت از او کام راسالها در حسرت يک صبح صادق مانده ام تا که از يادم برد يک لحظه ي اين شام راسر بزيرم آنچنان کردي که هر جا مي رومجز تو در چشمم نخواهم يافت خاص و عام رابر سرم آوار شد هر لحظه درد تازه اياز همان روزي که بردي از دلم آرام راهيچ تاثيري نديدم هر چه گفتم با دلمبس کن اين ديوانگيها را رها کن دام رابال و پر دارم چه حاصل ؟جرات پرواز نيستچاره اي جز مرگ کو خو کرده ي اين بام راهر کجا آوازه ام پيچيد ننگي تازه شداز چه مي ترساني آخر اين من ِ بدنام راتار و پودم سوخت باد آمد که بر بادم دهدگفتم از سوي تو بايد آورد پيغام رااحتياجي نيست با من با مدارا سر کنيحاضرم تا از لبانت بشنوم دشنام را
عاقبتتون به خير.يا خودش!