• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : غريبه
  • نظرات : 20 خصوصي ، 80 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يه زماني كسي رو داشتم كه هميشه بالاي سرم بود

    كسي كه حرفام رو مي فهميد و باهام حرف ميزد

    هميشه با من بود و دستم رو مي گرفت

    گاهي با هم مي خنديديم

    گاهي با هم مي گريستيم

    گاهي ...

    اون خداي من بود.

    اما داستان شيخ صنعان و دختر ترسا... تكرار شد و...

    حالا شدم كلكسيون گناه. دست به هر كاري مي زنم. شايد ديگه اون بالاي سرم نيست. شايد ديگه منو نمي خواد.

    و من ماندم و .....