• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : عمو اكبر
  • نظرات : 30 خصوصي ، 119 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام سيمرغ، چطوري؟

    نمي دونم اين روزا چم شده، كلا حال خوشي ندارم

    چرا بعضيا اينجورين؟ چرا نميتونن عقيده ي مخالفشونو تحمل كنن؟

    تو بگو چيكار كنم؟ ديگه هيچي فاز نمي ده،هيچي..

    گفتم بيام و عاشق بشم تا اين روزاي مسخره و تكراريه عمرمو عوض كنم،عاشقانه عشق ورزيدم و خالصانه دوست داشتم.

    راستي چرا عشقه همه راست و معشوقها همه دروغي اند؟

    اما آخرش چي؟دنياي عجيبيه! جواب محبتاي آدمو با نامردي ميدن.

    دين تو رو نميدونم اما تو دين من حتي جواب بدي رو با خوبي ميدن ديگه چه برسه به خوبي..

    نمي خوام بيشتر از اين وقتتو بگيرم

    از اينكه منو شنيدي ممنونم

    خداوند پشت و پناهت باشه

    .. واقعا هم خدا يک جو شانس بدهد، چه شانسي ؟ خريت!!
    اوه که چه نعمتي است، چه سرمايه اي است؟ خوشبختي هر کس به ميزان برخورداري او از اين نعمت عظمي است و بس.
    اين است راز سعادت آدمي در حيات و بقيه اش همه حرف است و فلسفه بافي است. بيچاره آنهايي که اين چيزها سيرشان نميکند، چيزهاي ديگري ميخواهند، از آب لوله عطششان فرو نمي نشيند، از خوراک آشپزخانه جوعشان سير نميگرد، دوخت و رنگ و قالي و اتاق و ميز و حتي حقوق هم با تمام اضافاتش دلهااي خيال پرداز آنان را از شکر و شعف مالامال نميکند و از طرفي در زير اين آسمان، بر روي اين خاک، در اين زندگي و ميان اين خلايق جز همينها چيزي نيست، طبيعت جز همينها چيزي ندارد.
    تشنه اي؟ آب لوله، آب حوض، آب سماور. گرسنه اي؟ ديگ، ديزي. خسته اي؟ رختخواب، متکا، تخت
    افسرده اي؟ راديو، تلويزيون، سينما. غمگيني؟ شوخي، متلک، بازي، تفريح، فيلم کمدي. تنهايي؟ مهماني، دعوت، جلسه، شب نشيني، ديد و بازديد، احوالپرسي. بيماري؟ دوا، دکتر، بيمارستان، قرص. عاشقي؟ اصلاح و بزک و لباس و دم مدرسه ها و سر کوچه ها و تلفن و دوست دختر و دوست پسر و خواستگاري و قباله و جهاز و دعوت و عروسي و صف ماشين و بوق و بوق و خانه و بچه و قسط ..
    پس چه مرگته؟ دنبال چي ميگردي؟ نميدانيم، اما ميدانيم که اينها ما را بس نيست..
    درد از همينجا آغاز ميشود، درد بي درمان و غمهاي ناپيدايي که از عمق روح ميجوشدو اضطرابها که درون را به تلاطم هاي وحشي و طاقت فرسا مبتلا ميکند و طوفاني که در اندرون برپا مي شود و افق زندگي و جهان را در پيش چشمان تيره ميدارد و پريشاني و بدبختي آغاز ميشود و هرگز به سامان نميرسد.
    نيازهاي بلند ما را همواره بيتاب ميدارند و آنچه هست، آلوده است، زيباييها ما را مدام در حسرت خويش ميگدازند و آنچه هست زشت است، آنچه که هست خوب نيست، پاک نيست، منزه نيست، جاويد نيست، صميميت ندارد، عظمت ندارد.
    هر چه هست براي مصلحتي است، هر که هست به خاطر منفعتي است..
    عشق براي چيست؟ اينجا عشق چيزي است مثل سرخک که بچه هاي گنده ميگيرند و آنان را به تشکيل خانواده ميکشاند، تا طبيعت کارش بگذرد و ادامه ي نسل نوع بشر نگسلد و آنچه را مرگ ميبرد عشق بر جاي آورد.
    پس عشق در اينجا، مامور توليد نسل است و تاوان ده مرگ!! همين نيست؟؟
    اما دل ما را چنين عشق و دوستي اي سيراب نميکند. روح ما تشنه ي دوستي اي ديگر و عشقي ديگر است
    عشقي که مامور تن نيست..
    چه سخت و غم انگيز است سرنوشت کسي که طبيعت نميتواند سرش را کلاه بگذارد. چه تلخ است ميوه ي درخت بينايي!
    معلم شهيد،علي شريعتي..