آه اي خدا خسته شدم از توبههاي الکياز وعده هاي بي خود و نالههاي دروغکي امشب ميخوام روراست باشم بهت بگم يواشکيعشق و محبت نميشه يک طرفه و زورکي
تو را به جان فاطمه بذار که لايقت بشمتو را به فرق مرتضي بخواه که عاشقت بشم اگه ميبيني زندگيم طعمه نفس و شيطونهاگه دلم داره منو به رسوايي ميکشونه
اگه آتيش معصيت ميکشه از دل زبونهالهي بنده ات بيش از اين ديگه تو دنيا نمونه فقط تويي که ميتوني من رو ز غم رها کنييه بنده ي آلوده رو واسه خودت سوا کني
من اوني ام که هيچ موقع از روي تو حيا نکرديه بار هم از صدق و صفا خالقش رو صدا نکرد براي وقت مردنش توشه اي دست و پا نکردهيچ کار خالصانه اي به خاطر خدا نکرد
حالا که رام دادي ديگه، تو مجلس آشتي کنونتو را به جان فاطمه من رو از اين خونه نرون...