*شعري براي تو*
اين شعر را براي تو ميگويم در يک غروب تشنه تابستان در نيمه هاي اين ره شوم آغاز در کهنه گور اين غم بي پاياناين آخرين ترانه لالاييست در پاي گاهواره خواب تو باشد که بانگ وحشي اين فرياد پيچد در آسمان شباب تو بگذار سايه من سرگردان از سايه تو دور و جدا باشد روزي به هم رسيم که گر باشد کس بين ما نه غير خدا باشد من تکيه داده ام به دري تاريک پيشاني فشرده ز دردم را ميسايم از اميد بر اين در بازانگشتهاي نازک و سردم را آن داغ ننگ خورده که مي خنديد بر طعنه هاي بيهده ‚ من بودم گفتم که بانگ هستي خود باشم اما دريغ و درد که زن بودم چشمان بيگناه تو چون لغزدبر اين کتاب در هم بي آغاز عصيان ريشه دار زمانها را بيني شکفته در دل هر آوازاينجا ستاره ها همه خاموشند اينجا فرشته ها همه گريانند اينجا شکوفه هاي گل مريم بيقدرتر ز خار بيابانند
و ..........
از فروغ فرخزاد.خيلي دوست دارم شعرهاشو.
آپ خوبي بود.فرق داشت با بقيه.اميدوارم زود زود بياي آپ كني.دنيا ارزش نداره خودتو معطلش كني.البته الان همه دارن به من اينو ميگن من هم به تو.ضرري نداره....