سلام...خوبي غريبه..آشنا...كي هستي تو.....
نوشته هات دلمو بد جوري ميلرزونه...انگاراز اون ته ته ته دلت بيرون اومده كه با ته ته دل من يكيه......
من گاهي شده روزي چند بار رفتم پا بوسش...گاهيم شده 1هفته پشت سر هم....
ولي نميدونم چرا هردفعه كه چشمم به گنبد قشنگش مي افته دلم ميخواد فقط سكوت كنم.گاهي وقتا حتي دوست ندارم زيارت بخونم يا نماز زيارت...فقط تماشاش كنم
بد درديه وقتي ندوني دردت چيه...ولي اون ميدونه دردم چيه...جالبه نه..
دلم منم پره...ولي نميدونم اين چه مهر سكوتيه كه به لبهام خورده....آقا خودش ميدونه حتي اگر خودم ندونمم مهم نيست...
اين دفعه خواستي بياي پابوس آقا خبرم كن....1كابه درويشي هست كه اونم متعلق به آقاست ماهيچ نداريم...
تواين شبها ...موقع افطار..وقت سحر..به خصوص شبهاي قدر..هرجا كه دلت شكست براي آدم شدنم خيلي دعا كن..خيلي...به خدا بگو منم وجود دارم....اخه يادش شده..نه من يادم شده...
يا علي