شب قدر است و من قدري ندارم، چه سازم توشه قبري ندارم مبادا ليله القدرت سرآيد، گنه بر نالم ام افزون تر آيد مبادا ماه تو پايان پذيرد، ولي اين بنده ات سامان نگيرد ما رو هم از دعاي خودتون بي بهره نکنين سخت محتاج دعائيم
سلام
منم التماس دعا دارم براي همه ما امکان داره که امشب آخرين شب قدر زندگيمون باشه اميدوارم که خداوند حاجت تمام حاجتمندان رو روا کنه
علي را وصف در باور نيايدزبان هرگز ز وصفش بر نيايدعلي با درد غربت آشنا بودعلي تنها ترين مرد خدا بود
امشب رحمت خدا جاريست مانند سيل ، نه همچون باران !
اگر دلتان لرزيد ، قلبتان شکست ، اشکتان جاري شد ، يادتان باشد يکي اينجاست محتاج دعا ...
نه از آشنايان وفا ديدهامنه از بادهنوشان صفا ديدهام
ز نامردميها نرنجد دلمكه از چشم خود هم خطا ديدهام
طبيبا مكن منعم از جام ميكه درد درون را دوا ديدهام
برو صاف شو تا خدابين شويببين من خدا را كجا ديدهام
وقتي ديگر نبود، من به بودنش نيازمند شدم!وقتي که ديگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم!وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد، من او را دوست داشتم!وقتي که او تمام کرد، من شروع کردم...وقتي او تمام شد... من آغاز شدم!و چه سخت است تنها متولد شدن...مثل تنها زندگي کردن است...مثل تنها مُردن.......
تو را مي خواهم و دانم که هرگزبه کام دل در آغوشت نگيرمتويي آن آسمان صاف و روشنمن اين کنج قفس مرغي اسيرم
ز پشت ميله هاي سرد و تيرهنگاه حسرتم حيران به رويتدر اين فکرم که دستي پيش آيدو من ناگه گشايم پر به سويت
در اين فکرم که در يک لحظه غفلتاز اين زندان خامش پر بگيرمبه چشم مرد زندانبان بخندمکنارت زندگي از سر بگيرم
در اين فکرم من و دانم که هرگزمرا ياراي رفتن زين قفس نيست!اگر هم مرد زندانبان بخواهددگر از بهر پروازم نفس نيست!
ز پشت ميله ها هر صبح روشننگاه کودکي خندد به رويمچو من سر مي کُنم آواز شاديلبش با بوسه مي آيد به سويم...
اگر اي آسمان خواهم که يک روزاز اين زندان خامش پر بگيرم، به چشم کودک گريان چه گويم؟!ز من بگذر که من مرغي اسيرم...
فروغ
سلام ، چه قشنگ گفتي !! دلم ميخواد بشينم گريه كنم..
نه فكر نكن جو گير شدم ، من فقط ياد اون خونه هاي گلي كوچه پس كوچه هاي دزفول افتادم كه بعد از موشك بارون ها ديگه هيچ وقت سر پا نشدن ،ياد جاي تير و گلوله رو ديواراي ساحل اروند ، ياد كپر هاي محقر كنار فاو ،ياد...
نميدونم از كجاش بگم فقط دلم بدجور هواي شرجي و گرماشو كرده
همه ي اين چيزايي رو كه گفتي چشيدم ، با اينكه هيچوقت تو خوزستان زندگي نكردم ولي همون سالي 1 بار سر زدن به فاميلها كافي بود تا همه جا با افتخار بگم مادرم دزفوليه...
قصه من و غم تو قصه گل و تگرگهترس بي تو زنده بودنترس لحظه هاي مرگه
اي براي با تو بودنبايد از بودن گذشتنسر به بيداري گرفتهذهن خواب آلوده من
هميشه ميون قاب خالي درهاي بستهطرح اندام قشنگتپاک و رويايي نشستهکاش ميشد چشام ببيننطرح اندام تو داره زنده ميشه جون ميگيرهپا توي اتاق ميزاره
کاش ميشد صداي پاهاتبپيچه تو گوش دالونطرف دالون بگردهسر آفتاب گردونامون
کاش ميشد دوباره باغچهپر گلهاي تو باشهغنچه سفيد مريمبا نوازش تو واشه
کاش ميشد اما نميشهنميشه بياي دوبارهنميشه دستات تو گلدونگلاي مريم بزاره
کاش ميشد اما نميشهاين مرام روزگارهرفتنت هميشگي بودديگه برگشتن نداره
من نمي دانم و همين درد مرا سخت مي آزارد...
که چرا انسان
اين دانا
اين پيغمبر ...
در تکاپوهايش ...
چيزي از معجزه آن سو تر...
ره نبرده است به اعجاز محبت؟
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد که هنوز مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند که در يک لبخند چه شگفتي هايي پنهان است.
من بر آنم که در اين دنيا خوب بودن به خدا سهل ترين کارست.
سلام.
نخوندم ؛ آخه خيلي طولانيه!
طاعات و عباداتتون قبول.
سلامم را تو پاسخ گوي...
ميدونم كه ميدوني. ولي براي محكمكاري، درس پس ميدم:
صفحهي مديريت وبلاگ خودت/ بخش پيشرفته/ قسمت مديريت وبلاگ/ بخش پيامهاي ارسالي شما
اينجا ميتوني پاسخ كامنتهايي كه گذاشتي رو مشاهده كني. براي كامنت خصوصيت يه پاسخ نوشتم.
دمت گرم و سرت خوش باد...