فرقي نميکند که کجايي، همين که ما-دلتنگ خاطرات هم، آرام و بيصدا-افتادهايم روي ورق پاره هاي شعرتو مينويسي از من و من به تو مبتلا...حس ميکنم کنار مني و نشستهايدل دادهاي به جذبهي خاموش لحظههامن در تو پلک ميزنم و شعر ميشومتو رفتهاي و پر زدهاي تا به ناکجا...
تو نيستي و دور خودم چرخ ميزنماز ابتداي هرچه شده... تا به انتها