سه تا پست بعديو هم خوندم و چقدر از نوشته هاتون كه بسيار نزديكه به حس بيشتر هموطنامون خوشحالم و البته دلي پر سوز و اهي جانسوزو در خودم دارم با خوندن اين واقعيتهايي كه بارها و بارها برام تكرار شده و چقدر تلخ مي تونه باشه كه دوستيها رو از دشمنيها تفريقي نباشه اونم تو كشور مسلمون و پر ادعا
اما هنوزم موندم كه اين سيمرغ عزيز همون استادي بودن كه جوونهاي دانشگاه دست به دعا برده بودن براي شفاي عزيزشون كه در نوشته هاي اونها سوزي بود و اهي عميق و التماسي از رب جليل و بندگاني چون حقير كه دعايي بكنيم و هر چه خوندم نتونستم به جوابم برسم و ممكنه مرتكب اشتباه شده باشم
اما به هر شكلي كه باشه خوشحالي و تبريكمو از جان و دل به شما دوست بسيار والا مقام كه بزرگيو از نوشته هاتون مي شه فهميد تقديم مي كنم
بازم ميام و بقيشو خواهم خوند كه از شعرها بسي لذت بردم و حتي خواستم بردارم اون شعريو كه در سه پست پايينتر نوشته بوديد اما فعلا دست نگه داشتم تا بعد اگه اجازه بديد جسارتي كنم و با نام عزيزتون اونو در وبلاگم ثبت كنم
فعلا تا بزودي