• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : سلام قيصر
  • نظرات : 45 خصوصي ، 84 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بهانه 

    مي خواستم... هيچي... حالا ك تو زاده ي ارديبهشتي با همه ي طولاني بودن اين متن بخونش ممنون مي شم:

    .... و اين آسمان ارديبهشت چه بازي ها دارد؛ يک روز در ميانش هوا ابري است و بعدش باران مي بارد و آه که چه باراني! به گمانم آن روزهاي مياني اش هم به هواي تعديل ، آفتاب بر مي تابد و آه که چه آفتابي...!

    و اين ارديبهشت بازي هايش چه ناتمام است، همچو ايام وصال در آن سالي که گذشت و قرينگي اش با اين ايام که هيچ ندارد جز فراق هاي مدام!

    و اين ارديبهشت! که آه چون مستانه مي گذرد هيچ نمي فهمي و تمام که مي شود تازه به خود مي آيي و از بس که حد مستي خورده اي کف پايت گزگز مي کند و شگفتا که هرچه مي گردي نمي يابيش ولي هنوز مي سوزد و هيچ مرهمي نيست که التيام بخشدش!

    و آه که اين ارديبهشت! اين بهار هميشه بهشت؛ ماه اعتکاف عاشقاني که شب ها را به شوق ديدار والاترين معشوق نمي آسايند و هميشه چشم هاي تَرشان به مشرقي ترين نقطه ي آسمان خيره مي شود تا طلوع پاييزي رنگ خورشيد بي مثال ترين ماه سال را ببينند و آري! که هيچ گاه بدين زيبايي آفتاب در آسمان نخواهد تابيد!

    و انگار سپيده دم خنده ي لطيف آسمان است و شکفتنش وقتي است که آفتاب،دست هايش را باز مي کند و پهنه ي آسمان را در آغوش مي گيرد.

    و اين ارديبهشت که همه چيزش نجواست و ترنم، هيچ گاه فريادي بر نمي آيد که گوش جانت را بيازارد و همه چيزش مثل خواب آرام طفلي است که فرشتگاني زيبا را در روياي پاک کودکيش ملاقات مي کند. و به حق که چه زيباست اين ارديبهشت!

    و اين ارديبهشت ، دريچه ي کوچکي از آن بهشت راستين و وعده ي بر حق خدا ، هديه اي پاک است براي شروع سالي از نيکي و عشق...!

    وآه که اين ارديبهشت...!

    کاتب: سَروين

    26/2/87

    وقتي داشتم اين مطلبو مي فرستادم بي نهايت تعجب كردم... تاريخش تصادفي با ولادتت يكي در اومد...!