• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : شكيبايي هم خاطره شد...
  • نظرات : 28 خصوصي ، 162 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     

    سلام

    خيلي شرمنده م، اول اينكه سفر بودم بعدشم كامپيوترم كركره ش پايينه و فعلا آويزون كافي نتم، واي كه چقدر غصه مي خورم... شكيبايي هم رفت درحاليكه من هنوز تو شوك پركشيدن ناصر عزيز و قيصر بزرگ بودم و هستم...

    سرفرصت مبسوط خدمتتون مي رسم

    راستي يادم رفت بگم: منم تو قافله يه پست برا اخراجي ها گذاشته بودم. نمي دونم خونده بودي يا نه؟؟
    سلام مجدد گرامي
    خوبين ايشالله؟
    تعجب كردم كامنتت رو ديدم. گفته بودي چند وقت بهتون سر نزدم. حالا خوبه اولين يا دومين كامنت همين پستت برا حقير بود. يا تو پست قيصر با نام محسن براتون كامنت گذاشتم البته از وبلاگ حرف دلم نه از قافله....
    به هر حال خوشحالم از سلامتيت و اميدوارم همچنان سلامت باشي
    يه عالمه دعاااااااااااااا
    يازهرا

    سلام

    من نه كوثريكم نه دوونه....

    ولي دوتاشونو دوست دارم

    اخراجي هارو كامل خوندم وداشتم به اين فكر مي كردم كه منم چند تا از اين شهدا اخراجي رو از نزديك مي شناسم..

    به تعداد انگشتاي1دستم سينما نرفتم ولي اين فيلمو تو سينما ديدم

    ويادمه خيلي اشك ريختم...نميدونم كجا قرار گرفتيم...نمي دونم..

    التماس دعا

    يا علي

    سلام. شايد اين رسم دنياس ... البته يه رسم دوس نداشتني ... اينكه اينجوري غافلگيرت كنه... كاريش هم نميشه كرد بجز اينكه خودمون رو براش آماده كنيم.. اينجوري دستش رو خونديم و چيز جديدي برامون نداره و نيازي نيست سرقبرها باهاش كنار بيام و هنوز كنار نيومده سورپرايز بعديش مارو شوكه كنه ...

    اميدوارم روحش شاد باشه .. و براش آرزوي روحي شاد ميكنم

    در مورد اخراجي ها فكر كنم توي اين مدت حرفهاي زيادي گفته شد هم جور آدمي گفت اين نوشته ها هم هرچند خيليهاش تكراري بود و قابل تامل دوباره بود چون اصل مقوله ي جنگ و ... خيلي بيشتر از اينها نياز به فكر داره..

    يه متن نصفه نيمه هم همون موقعها من در اين مورد نوشته بود..

    ممنون كه سرزدي .. موفق باشي.

    + مريم 

    سلام.

    خوب هستيد؟؟

    ممنون از لطفتون عزيز...

    نه متأسفانه براي خودم نيست!

    من تنها استعدادي كه دارم توي خوندن و لذت بردن و جمع‌آوري مطالب زيباست!! همين!!

    اما در عوض قلم شما بسيار گيراست...

    قلمتون پايدار.

    پاينده باشيد.

    در پناه حق.

    راستش تا حالا به اين فكر نكرده بودم...دفترچه خاطرات شهدا و وصيت نامشون...شايد هميشه اين دو رو يكي تصور ميكردم...شايد هميشه فكر ميكردم شهيد فرق عجيبي با همه آدما داره...اخلاقش و دلش خاصه...

    آره تو راست ميگي...شهيد هم يه آدم بود مثل من و تو...خدا بردش جبهه و دلشو پاك كرد و آسموني...

    آره تا حالا به اينا فكر نكرده بودم...

    از اين به بعد بيشتر فكر ميكنم...بايد فكر كنم!بايد...من ميتونم...مگه نه؟

    باور رفتن خسرو شكيبايي سخت بود...خيلي سخت...اونقدر كه اصلا اجازه هيچ حرفي رو به من نميده.فقط ميتونم تو ناباوري بمونم و هي با خودم تكرار كنم خسرو شكيبايي رفت؟...نه...باور كردني نيست...

    ياسيبازم فكر مي كنم در مورد نوشتتون و تحقيق به جواب رسيدم دوباره ميام

    سلام

    متشكرم از حضور شما در پاييز زيبا

    بسيار از خبر فوت خسرو شكيبايي غمينم

    چقدر شعر زيبا و دلنشين و غمگيني بود و چه تناسبي داشت با فضاي نبودن يك انسان خاطره ساز ديگر

    باز هم منتظر شما در پاييز زيبا هستl

    موفق باشيد

    دختر ÷اييز با احترام

    سلام

    خوب من منم از همون بچه اخراجي هام البته نه به اين سب و سياق من با اهداف با بچه مثبتها مشكل دارم من به دنبال حقيقت بودم و بعضي ها دنبال مقام البته الن تو ادارات پر هستند از اين تيپ ادمها که شدن مدير و مدير کل گفتي نماز شب مگه حرف زدن با خدا عبادت نيست مگه نميشه با زبون مادريت با خدا حرف بزني و نماز شب بخو.ني مگه با زبون مادري نميشه با خدا عشق بازي کني با دلت برو بهش برس

    روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنيد. روزنامه نگارخلاقي از کنار او مي گذشت، نگاهي به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
    عصر آنروز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صداي قدم هاي او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته، بگويد که بر روي آن چه نوشته است؟
    روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده مي شد:
    امروز بهار است، ولي من نمي توانم آنرا ببينم !!!!!

    وقتي کارتان را نمي توانيد پيش ببريد، استراتژي خود را تغيير بدهيد. خواهيد ديد بهترين ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد

    واقعا غم انگيز و ناراحت كننده بود ديروز صبح كه شنيدم تا شب سرم درد ميكرد ولي با گوش دادن به دکلمه سهراب سپهريش کمي تا قسمتي اروم شدم چون او در سينماي ايران هرگز نخواهد مرد مگر فردين مرد مگر ظهوري و پوپک مردند مگر عشق ميميرد روحش شاد صلوات ختم کنيم

    سلام عليكم

    ممنون از نظرتان

    خدا رحمت كند ايشان را

    ان شا الله از ايام ماه رجب بهره كافي را برده باشيد

    موفق ومنصور باشيد

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >