سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 90/12/13 :: ساعت 2:37 عصر)

    هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
    رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

    تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
    با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

    حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
    از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

    دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
    گفتند باز روسری ات را تکانده ای

    میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
    من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

    بدبخت من......
    فلک زده من....
    بد بیار من...
    .......
    امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!

    شعر :حامد عسگری



  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]