سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 9:35 صبح)


    یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 ، ساعت 3:15  تقریباً عصر: چیزی بین دروازه دولت و میدون فردوسی: یه نفر که بعد از انجام ماموریتش، حالا میخواست بره چیزی بخوره ، با وجود همه مشغله فکری حواسش به ماشینها بود و داشت رد میشد از خیابون که
    یه موتوری
    و
    صدای شکسته شدن شیشه :
    که معلوم نبود از عینکه یا از محافظ موتور...
    خورد شدن چیزی که مشخص نبود بینیه یا دندون...
    صدای گازدادن موتورسواری که بی شک معلوم بود نه قلب داره و نه خدا!
    مزه خون! و نگاهی به آسمون : که : خدایا !! تسلیم!! : من مال تو!
    و امروز: سیمرغی که با پر و بالی زخمی... و تا حدی شکسته!! ، اومده بگه دوستان: سالمم ، به خیر گذشت. اما لمس کردم که : مرگ مث سایه باهامونه. و اعتراف میکنم که این واقعیت ، فقط حق همسایه نیست!
    پ.ن. : هم از دوستان وبلاگی و هم از عزیزانی که تلفنی یا حضوری زحمت کشیدند و جویای حالم شدند تشکر میکنم. امیدوارم تو لحظات شاد زندگیتون بتونم جبران کنم.


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]