سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 91/1/19 :: ساعت 12:20 عصر)

    یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی
    آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی
    از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم
    حالا شدم یک مرد مالیخولیایی
    بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد
    رنگ روپوش بچه های ابتدایی
    یک روز من را می کشی با چشمهایت
    اینجا پر است از این رمانهای جنایی
    ای کاش می شد آخرش مال تو بودم
    مثل تمام فیلم های سینمایی
    حالا که هی تجدید چشمان تو هستم
    می بینمت در امتحانات نهایی
    اما نه!مدتهاست بر این میز مانده ست
    یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی
    شاعر: رضا عزیزی
    (دانشگاه اراک)


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]