غریب آشنا ( شنبه 87/2/7 :: ساعت 2:28 عصر)
صدای تو مرا باز دوباره برد |
غریب آشنا ( شنبه 87/1/31 :: ساعت 4:25 عصر)
پریروز با خوندن پست وبلاگ "زن بودن ممنوع" ، یه متنی اومد به ذهنم که چن وقت پیش تو یه وبلاگ خونده بودم. راستش وقتی بعد از کمی تغییر ، اون روز گذاشتمش اینجا نه اسم وبلاگو به یاد داشتم ونه میدونستم نویسنده ش کیه تا اینکه امروز توی کامنتها دیدم آبجی رضوان و مجهول عزیز لطف کرده ن و نوشته ن که این متن اولین بار توی وبلاگ چهارم شخص مجهول آورده شده به نقل از هفته نامه همشهری جوان و خانم نفیسه مرشد زاده هم نویسنده اصلی متن هستند. بی نهابت از این دو عزیز ممنونم که به من کمک کردند که امانتدار باشم. از همه دوستان هم عذر میخوام بابت ناآگاهیم. |
غریب آشنا ( دوشنبه 87/1/26 :: ساعت 10:24 صبح)
دیشب وقتی خبر بمب گذاری شیراز رو شنیدم برای چند لحظه خشکم زد |
غریب آشنا ( یکشنبه 87/1/25 :: ساعت 9:56 صبح)
تقدیم به... او در یک روز آسمان خراشی بنا نکرد،زمینی را مالک نشد،مقامی را بدست نیاورد،اما...اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید،روی چمن خوابید،کفش دوزکی را تماشا کرد،سرش را بالا گرفت وابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،لذت برد و سرشار شد و بخشید،عاشق شد و عبور کرد و تمام شد... او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود... |
غریب آشنا ( سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 2:29 عصر)
شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟!
شاعر ؟ |
غریب آشنا ( یکشنبه 87/1/18 :: ساعت 1:18 عصر)
سلام مسیح عزیزم، |
غریب آشنا ( چهارشنبه 87/1/7 :: ساعت 10:44 صبح)
به ذهن راکد تکرار ناگهان بدهید به کام دشنه و تابوت طعم جان بدهید چقدر گمشده ام من در ازدحام شما قسم به آیینه من را به من نشان بدهید نه! آب رفع عطش را نمی کند از من به جای تکه نان لطفاً آسمان بدهید و وقت می گذرد زود دار زنید به قدر صحبت آخر ولی امان بدهید : منم! من این به گل آلود ِ روح ِ زخمیتان اگرچه جرأتتان نیست سر تکان بدهید از : ابوالفضل توکلی شاندیز |
غریب آشنا ( دوشنبه 86/12/27 :: ساعت 9:27 صبح)
شاید جواب آیا راًی میدهید برای بعضی ها مهم باشه اما بنظر من بجای این سوال کلیشه ای و ...! یکی باید از کدخدا-بعداز-این بپرسه: آقا! خانوم! تو اصلا به فکر همولایتی هات هستی؟؟؟ درداشونو میشناسی؟ اصلا وقتی از ولایتت انتخاب شی دیگه سراغی از همسایه هات می گیری؟... یا دیگه اصلا میری تو هم شهر نشین می شی تا دیگه حتی همسایه شونم نباشی؟که بعدها واسه ازدواج بچه هات اولین ملاکت "رجال" بودن بابا و ننه طرف باشه؟ |
غریب آشنا ( شنبه 86/12/25 :: ساعت 1:5 عصر)
درست با شروع تو دلم تمام می شود از: ابوالفضل توکلی شاندیز |
غریب آشنا ( سه شنبه 86/12/21 :: ساعت 10:31 صبح)
دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم ..................................................................................................................... عجب از این سیاه شهر (شعردوم از ؟) |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||