غریب آشنا ( شنبه 87/4/29 :: ساعت 9:9 صبح)
|
غریب آشنا ( شنبه 87/4/22 :: ساعت 12:53 عصر)
اونم تویی! |
غریب آشنا ( یکشنبه 87/4/16 :: ساعت 1:19 عصر)
میدونی دمای اهواز الان چند درجه س؟ |
غریب آشنا ( سه شنبه 87/3/28 :: ساعت 1:39 عصر)
سلام حادثه کوچیکی برام پیش اومد که متاسفانه درمانش بدست پزشکان بی سواد شرکتمون انقدددددددددددد کش دار شد که دیگه نذاشت تا مدتی بیام نت.البته تو یه فرصت اومدم اما فقط تعدادی از نظرامو خوندم و ... فرصت نشد که به بلاگها سربزنم و ببینم چه کامنتهایی به نام من و حتی با امضای الکترونیک من براشون گذاشته شده. تا حالا نمی فهمیدم هک شدن یعنی چی....کامنتهایی که.... که منو به یاد این جمله انداخت که: اگه میخوای کسی رو خراب کنی بد براش تبلیغ کن. وقتی که اومدم با کمال ناباوری دیدم در نبود من هم حساب وبلاگمو رسیده ند و هم آبروی منو کاملا ........!! عزیز! قصور از من و وقت محدودم بوده قبول. اما من این حس "ولع مطالعه" رو چه باید میکردم؟ از بچگی باهامه! میگی چکارش میکردم؟!! وقتی از هر متنی میتونم نکته ای یاد بگیرم چرا نخونم؟؟چرا سیوش نکنم؟رضوان خانم یه دوست وبلاگی داره بنام رهنما (آقا شایان) که مطمئنم همین الان اگه بهش بگم من با نوشته هات حال میکنم خواهد گفت: پس کامنتات کو؟؟ تو بلاگ قبلی یه دوستی داشتم بلاگش "پاکدیده" نام داشت. بنده خدا از بس سرش شلوغ بود سالی یه بارم نمیومد سراغ ما. اما من نمیتونستم متنهاشو نخونم. هم لینکی هم بودیم!! اما شاید اگه الان برم سراغش کامنت بذارم بگه شما؟؟ همین الان تو این جمع: کی میتونه بهم بگه خانم کبریا کاملی چی بسربلاگش اومده؟ (اسم بلاگ این بود: عشق من لاکه. : لاکه اسم یه محله). یا کی میدونه "داروغه باز نشسته" و مدیر بلاگ "من عاشق نمیشم" کجا رفتن؟ می بینی؟ : هر کی سرش تو لاک خودشه. اگه روزی 24 ساعت هم نگاهش کنی وقتی سر بلند میکنه باور نمیکنه که حتی 1 دقیقه نگاش میکردی. چون اصلا حواسش نبوده! وقتی اینجا رو راه انداختم سراغ اولین کسی که رفتم خاله بهار (کلک بهار) بود. بنده خدا انقد تو این نت لعنتی اذیتش کرده بودن که روزها براش توضیح دادم که من از وبلاگ آقای مقامی باهاش آشنا شدم. (پستی که ایشون زده بود درباره خاله بهار). خاله بهار فقط یکبار اومده بود بلاگ قبلی من و کامنت داده بود. متن کامنت اون موقع ش رو براش کپی کردم. برای اثبات حرفام ناچار شدم با آی دی بلاگ قبلیم براش یه کامنت بذارم تا باورش شد. خود بلاگ ایران اسلام (داداش محمدعلی عزیزم) قطعا باور نمیکنه که من ساعتها پای درسها و سفرنامه هاش زندگی کردم. باورش نشه که با عکسهای عتباتی که میرفت چقدر از ما اشک گرفت... بله! وبلاگهای زیادی بوده و هستن که از مدتها پیش (قبل ازاینکه وبلاگ سیمرغو بزنم) میرفتم وبلاگهاشون، متنهاشونو میخوندم. گاهی نظر میدادم. اونها هم وبلاگ قبلیم اومده بودند و گهگاه نظر داده بودن. آره قبول دارم کوتاهی از من بوده که با هر بار سرزدن کامنتی نداده بودم. این ایراد قویا وارده. اما حداقل هراز گاهی یه کامنت رو که دیگه دیده بودن از من. نمیدونم شایدم از بس تو نت رسمه که هرکی متنی رو خوند میگه عالی بود!! دیگه مفهوم این عبارت از دست رفته. میگید چه کنم؟ من عادتمه: به کسی سلام گفتم تا تهش باید باشم. حتی اگه گم شد بهر زحمتیه پیداش کنم. تو لینکام یه عنوان بود: "ا.ن.ی.م.ا." (انیما) فکر میکنین چقد زمان برد تا پیداش کنم؟ فک میکنین چه مدته میشناسمش؟ وبلاگ "ه.د.ی." چی؟ فک میکنین چه مدته تو نت با این دانشجوی گرافیک آشنام؟ فک مینین چن کامنت ازش دارم؟ و آیا اصلا منو یادشه؟... الان کامنتهایی رو که برام داده بوده جمع کردم شاید یادش بیاد چه پستهایی رو اینجا و اونجا نظر داده برام.تاریخ هاشم هس. با "خانه آرزو" اینجا آشنا شدیم: وقتی هم رفتم همه ش دو سه تا نظر ازش دیده بودم تو بلاگم. اما الان که اومدم و میبینم تو بلاگش برام پست زده تعجب نمیکنم: نمیگم ما که همو نمیشناختیم!! چون این برا من یه نرمه. یه روتین. یه چیز طبیعی. داداش صدرا "پن پل" چی؟ فک میکنی بدونه چقد دلم برا شعراش تنگ شده؟... می بینین؟ناخودآگاه تیکه های مختلف ذهنمو از تو وبلاگهای قدیم و جدید کنار هم جمع کرده م و شدیم سیمرغ!! خاله بهارو یادمه... محمد رییسی (نگاهم برای تو) رو یادمه... وبلاگ شهید محمد شریفی (اسما) رو یادمه!! اما تو تموم اون موارد راه تشخیص دوش و دوشاب این بود که کامنتهای جعلی بدون امضای الکترونیک (بدون لوگوی وبلاگ) پخش میشد اما این بار برای خودم... : دیگه همه چیز کامل بود!! درد اینه که من نوشته هامو در رده ی مطالب ارزشی اونا نمی بینم که کسی بخواد...بعنوان یه وبلاگ ارزشی .... این جعل کامنت کنار اون "سکوت بودن من" شدن مزید بر علت. داداش محمد علی (وبلاگ ایران اسلام)! آجی ضعیفه! من او یا همون بی نشان (که یادداشتهاتو همیشه میخوندم و عشق میکردم)! هیچی از دستم بر نمیاد جز عذرخواهی. منو ببخشید. حالا میفهمم چرا آبجی رضوان نوشته همون وبلاگ قبلیت رو دوس داشتم و بس! رفقا پوزش! |
غریب آشنا ( یکشنبه 87/3/19 :: ساعت 4:39 عصر)
یه چیز مجبورم کرد امروز موقتاً سکوتمو بشکنم....: اونم دردای این خاک بود.... |
غریب آشنا ( دوشنبه 87/3/13 :: ساعت 9:21 صبح)
"امام زیر سایه برج ها" |
غریب آشنا ( چهارشنبه 87/3/1 :: ساعت 2:12 عصر)
|
غریب آشنا ( چهارشنبه 87/2/25 :: ساعت 1:24 عصر)
حذف شد. |
غریب آشنا ( یکشنبه 87/2/22 :: ساعت 2:35 عصر)
ویرایش شد: |
غریب آشنا ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 9:35 صبح)
یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 ، ساعت 3:15 تقریباً عصر: چیزی بین دروازه دولت و میدون فردوسی: یه نفر که بعد از انجام ماموریتش، حالا میخواست بره چیزی بخوره ، با وجود همه مشغله فکری حواسش به ماشینها بود و داشت رد میشد از خیابون که یه موتوری و صدای شکسته شدن شیشه : که معلوم نبود از عینکه یا از محافظ موتور... خورد شدن چیزی که مشخص نبود بینیه یا دندون... صدای گازدادن موتورسواری که بی شک معلوم بود نه قلب داره و نه خدا! مزه خون! و نگاهی به آسمون : که : خدایا !! تسلیم!! : من مال تو! و امروز: سیمرغی که با پر و بالی زخمی... و تا حدی شکسته!! ، اومده بگه دوستان: سالمم ، به خیر گذشت. اما لمس کردم که : مرگ مث سایه باهامونه. و اعتراف میکنم که این واقعیت ، فقط حق همسایه نیست! پ.ن. : هم از دوستان وبلاگی و هم از عزیزانی که تلفنی یا حضوری زحمت کشیدند و جویای حالم شدند تشکر میکنم. امیدوارم تو لحظات شاد زندگیتون بتونم جبران کنم. |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||