سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 87/4/29 :: ساعت 9:9 صبح)


    هنوز با پناهی کنار نیومده بودم که عبداللهی رفت... هنوز تو فکر زیارت جمعه گذشته و سبک شدنم رو مزار امین پور بودم... که حالا...این جمعه : شکیبایی.
    یادتونه؟ رنگ روح زندگی داشت. و چه صدایی.
    و ما مرده پرستای باسابقه... که از دیروز صبح شروع کرده یم به سرچ تو گوگل و... که :
    "خسرو کی بود؟"من بهت میگم کی بود! همون حسین بود یا شایدم ناصریا. شهریار؟ به قیصر هم میخورد... و وجه اشتراکشون؟:  تعهد. و غربت!! 
    من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
    خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
    من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
    بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
    من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها
    با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم
    قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش
    کم کم شبیه قصه هابیل میشوم
    حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ
    از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم
    یک شب شبیه شاپرکی می پرم ز خاک
    در آسمان به آیینه تبدیل میشوم
    ...........................................................................................................................
    راستی: چهارشنبه اخراجی ها رو دیدید؟ پارسال دیدمش (سی. دی.) راسش مشغله اجازه نداده بود که از تلویزیون هم ببینمش. دوس داشتم ببینم ازش چیزی هم سانسور میکنن یا نه؟... اگه اجازه بدید (و بعضیها نگن حرفات تکراریه!!) نظرمو راجع به فیلم بگم:
    مال هیچ جناحی نیستم. با وجود این که شکلمم اصلاً به بچه بسیجی ها نمیخوره بسیج و بسیجی های واقعی رو خیلی دوست دارم. راسش استخدام و مسکن و... و .... رو هم مدتها پیش ردیف کرده م و هیچ نیازی ندارم که مث خیلی ها (که تو ادارات می بینی) واس رسیدن به فلان مزایای شرکت، خودمو به گروه خاصی بچسبونم ... اصلا کار اصلی من تو شرکتیه که محیطش حتی میشه گفت "دین-گریز"ه! دیگه دفاع مقدس و ... که دیگه پیشکش!!!
    و شاید واس همینه که گهگاه سر کلاس تدریسم وقتی یهو از اون رادمردها یادی میکنم، ملت همه کُپ میکنن که :"این یارو با این سر و تیپ، مال این حرفا نیس...!!!" ... آره! من مرده مرامشونم فقط! و افتخار میکنم که هرگز اون بسیجی های نازنین رو "وسیله" ترقی خودم نکرده م. ارزش اونها خییییلی بیش از این حرفاس......
    یادمه من و داداشم همه ذوق بچگیمون پوشیدن لباس جبهه ای و "تفنگ بازی" بود... و تهش : شهید شدن ! هیچوقت حاضر نمیشدم نقش عراقیه رو بازی کنم: فقط نقش رزمنده ای که می جنگه و شهید میشه...! اصلا عشقش فقط شهادته...هدفش همینه! اونوقتا بچه بودم و دوست داشتم بزرگ شم و برم جبهه...اما راستش هیچوقت باورم نمیشد بعدها که بزرگتر بشم همون باورهای بچگیام... همون آرمانهای کودکانه م بعدها بشن معیار قضاوت یه عده مث خودم:"جبهه نرفته" (و حتی خیلیهاشون، برخلاف من: "جنگ ندیده"!! ) که به نام بسیج ریشه همون بسیجی ها رو بزنن...
    "اخراجی ها را نباید از تلویزیون پخش کرد!" این حرفیه که هم پارسال زمان اولین پخش فیلم گفته شد و هم حتی الان بعد از اینهمه مدت هنوز ورد زبون بعضی دوستانه!! دوستانی که بیشتر انتظار میره که ظاهر بین نباشن. توجیه شون هم اینه که ما باید خون شهدا را پاس بداریم!
    چرا؟...چرا نباید پخش بشه آخه؟؟؟ اونهمه فیلمای حاجی سیدت رو کشتن !! که فقط کلیشه بودن غیر واقعی تر بودن یا اینا؟ این فیلمم مث تمام فیلمای دیگه نقص داره. خیلی هم داره. اما حرفم چیز دیگه س: کی میگه با این فیلم مقام شهدا متزلزل میشه؟ اگه ملت بدونند شهدا انسان بودند نه فرشته!! اهانت به اونهاس؟ اینکه بیان شه که همه آسمونی نبودند از اولش اما تونستند بشن..این پایمال کردن خون شهیده؟؟؟ دوست عزیز: نمیگم این فیلم بی نقصه: الآن قصه شهدا و ده نمکی داره میشه همون قصه "دین" و "دیندار"ها : اسلام، مسیحیت، یهودیت و.... دینهایی خدایی ن.... عیب از برداشت های شخصی و سلیقه ای ماهاست... دفاعیات کارگردانش بعد از پخش فیلم رو تایید نمیکنم، میخوام حرف "خودمو" بزنم: آره! برای دیدن راه شهیدا ، به قول سهراب: چشمها را باید شست...
    آره! : دیگه بس کنیم رامبو نشون دادن شهدا رو... بی احساس بودن اونها رو... بی عشق زمینی بودن اونها رو... وخلاصه: خاص و عجیب بودن اونها رو. اما ابداً نمیگم این کار ده نمکی رو تایید میکنم که وقتی کم بیاری بری سراغ یه شهید و بگی این قهرمان فیلم من بوده... و دل بازمونده هاشو برنجونی. بله...این فیلم (در عین حال که ایده و کیفیت چندان پرمایه ای هم نداره...) باز تونسته یه "گوشه هایی" از واقعیات جنگو بگه. قبول دارم که تو صحنه هایی (مث با قمه رفتن به جنگ تانک) "اوج" سخیف بودن فکر کارگردانشو میشه دید ، اما در "کل" تلاش بدی نیست برای کنده شدن از فیلمهای کلیشه ای ملال آوری که مدام تکرار همدیگه ن. این تلاش هر چند ناقص ... اما در فضایی که جای
    خالی شاهکارهایی نظیر "آژانس شیشه ای" و "از کرخه تا راین" عمیقاً احساس میشه... این فیلم اگه تونسته باشه حتی یک کلمه جدید هم به ادبیات دفاع مقدس اضافه کنه باز میشه گفت در حد خودش حرکتیه رو به جلو.
    اما مگه میشه ادعا کرد سرتاسر این فیلم، مطلقاً توهینه و تحریف؟؟ خودت سراغ نداری خیلی ها رو که بعد از شهادت مردان واقعی، ادعای چه رشادت ها که نکردند؟... و چه جفاها که در حق اون جوونای پاک بی ادعا که روا نشد؟ کی گفته با بیان واقعیات جنگ، خون شهید هدر رفته؟ این
    افسانه ای کردن شهیده که باعث ایییییینهمه دوری مردم از هدف واقعی اون عزیزان شده! اسم این کتمان حقیقت نیس؟ چرا همه ش میخوایم بسیج، جبهه، و حتی شهادت رو اونطور که به سلیقه ماس تعریف کنیم... و نه اونطور که واقعا بود؟
    چرا؟ دلیلت چیه؟ : فقط چون بیننده تو بعضی صحنه هاش به خنده در میاد؟... بابا! کی گفته رسوندن پیام بسیجی فقط با گریه و زاری مقدوره؟ کی گفته بسیجی ها یه عده خشک و عصبی بودن؟ اصلاً اونها هیچوقت می خندیدن؟؟؟... شوخی هم که ابدا!!... انگار نه انگار همیشه روحیه واقعی بسیجی با سعه صدر همراه بوده...
    یا دلیلتون اینه که همه آدمهای فیلم از همون اول زاهد نبودن و مسجدی ؟ آره؟ اینه؟؟ پس اینجا رو گوش کن: مدتی تو کلاسهای مختلف از شاگردام هی اینو پرسیدم: اخراجی ها کمدی بود یا تراژدی؟ اکثراً میگفتن: "تراژدی"!!
    آره عزیز! غمنامه است! غمنامه من و تو که نشناختیمشون! چه منی که جنگ رو دیده م و ادعای بسیجی بودن ندارم... وچه خیلیها که ندیده ن و ادعاشو دارن!...هیچکدوم نشناختیمشون! همین نسل جوون و نوجوون (دوس ندارم به سبک خیلیها اصطلاح نسل "چند"م رو بکار ببرم!) براحتی اینو تشخیص میدن!! اونوقت مایی که ادعامون هم میشه باید همچنان فقط راه خودمونو صحیح بدونیم؟
    خداییش بار اول که دیدم فیلمو گریه کردم... خیلی شدید! از درد غربت اون لاله های پرپر شده! از اینکه "خودی"ها باعث شدن مرامشون، فداکاریشون، و اصلاً انسان بودنشون غریب بمونه! چراشو نمیدونم... اما اون ستاره ها رو فقط اون "جوری" ترسیم کردیم که باب میل ما بود.... نه اونجور که حقیقتاً بودن!!
    چرا نباید من ِجوون سراپا گناه ، امید عاقبت به خیری داشته باشم؟ بذار شنیدن گوشه ای از واقعیات جبهه به من این امید رو بده که اگه اون تونست منم میتونم...! منم که اهل عبادت خالصانه نیستم میتونم... منم که اهل خلافم میتونم...
    اصلاً
    شب قدر واسه چیه پس؟ فقط واسه بنده های خوب؟ نه! خدا میخواست به من گناهکار فرصت بده... وگرنه اون بنده های همیشه عبد که فرقی به حالشون نکرده که...؟ این منم که خواسته تلنگری بخورم تا شاید آدم بشم...
    خدا به اون رحیمی میخواد یکی که جوون پاکیه بخاطر عشق زمینی بیاد جنگ... (که البته همون عشق زمینی هم انقدر مقدس "هست" که هر مدعی ای نتونه صداقتشو توش ثابت کنه!!)... و بعد چنان عنایتی بهش میکنه که عشقش میهنی میشه! : میشه وطن! میشه غیرت! میشه... میشه همه اون چیزای خوبی که هر وجدان آگاهی به درستیشون گواهی میده!! شما سراغ ندارید چنین جوونایی رو؟... شاید چون "ندیدین" اون آدمها رو! چون پای درد و دل بازمونده هاشون ننشستین! شاید چون ننشستین ببینین بسیجی شیمیایی ما خاطرات واقعیش چیه! نشستین؟ خداوکیلی نشستین؟
    آدم سراغ دارم که یه وقتی صرفاً با طمع شفای بستگانش رفت حرم امام هشتم... اما بعد آقا با دلش کاری کرد که دیگه خود خودش بشه خواسته ی اون جوون! ... داداش! این معجزه نیست: این از یه کم دقیق شدن به مقام امامه! این فقط مال کمی فکر کردنه. حتی هیچ ربطی هم به مسلمون بودن یا نبودن نداره... چه رسد به گرایش سیاسی اون آدم... آره یه تلنگر تو فضای حرم "بنده" خوبش ببین چه کرد! اونوقت اگه بین اونهمه آدمهای زاهد و گلچین شده (که خودشونو هر لحظه تو فضای دید خدا میدونن) من ِ خلافکار هم باشم... اونوقت : یعنی ممکن نیس با دیدن فداکاری همرزمم غیرت منم تحریک شه؟ محاله که با دیدن آرامش همسنگرم کنجکاو شم که اینهمه آرامش از کجاس ؟ دروغه اگه انسانیت من قلقلکش بشه و ... منو برسونه به معبودم؟... من حتی از یه دین خاص نگفتم ها! از وجدان آدمها میگم: که تو فضای مناسب میتونه حتی بعد از سالها بیدار بشه!
    عزیز: بذار من ِ "آدم معمولی" هم امید داشته باشم! بذار راه واقعی بسیجی ها منو متوجه کنه که : ناامید نباش! هر جای مسیر هم که باشی هنوز امید رستگاری هست!
    بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( شنبه 87/4/22 :: ساعت 12:53 عصر)

    سلام قیصر. منو یادته؟ فک نمیکنم. اونموقعی که اینجا درس میدادی من حتی ابتدایی هم نبودم... اونموقع ها اینجا اینجوری نبود...روستا بود. زلالی رود بود. یه خیابون خاکی و کلی کوچه پس کوچه تنگ. حالا "گتوند" شهر شده... دیگه روستا نیس. بلوار، میدون، دادگستری، پارک... ااااااااااااااه  میدونی چن ساله نیومده م اینجا؟... چقد همه چی عوض شده... یه چیزشم اضاف شده...  که ایکاش نشده بود.

    اونم تویی!
    همیشه دلم میخواست وقتی از اهواز بیام اینجا بازم ببینمت. ازت بپرسم چه جوری درس میدی. چطور شعر میگی. من بچه بودم جز هاله ای یادم نیس. میخواستم یه روز بیام اینجا دوباره
    و
    ببینمت که...
    حالا اومدم.
    مهمون داری قیصر. به رسم زلالی روستایی همیشگیت نمیخوای خوشامدم بدی؟ نمیخوای پیشوازم بیای؟ ما زمانی همولایتیت بودیم...
    نمیخوای یه شعر مهمونم کنی؟ یکی از همینهایی که دورو برت گذاشته ند هم قبول دارم. اما "خودت" باید بخونیش برام.
    آهنگ صدای من غم داره. بغض داره... شعرتو خراب میکنه.
    از پارسال که اومدی به کاخت دیگه کوخ نشینا رو فراموش کردی.. تو که بی وفا نبودی...
    بلند شو مرد!
    چقد سکوت شدی!
    شاید منم اگه راحت به پهلوی راست میخوابیدم و سر رو دامن شهری میذاشتم که هنوز بوی خوب روستا ازش میاد ... شایدمنم همینجور (مث الان تو) احساس غرور میکردم و آرامش، : اگه منم میخوابیدم و شهرم پشت سرم میخوابید، بغلم میکرد ، آرومم میکرد، میگفت نه!.. نه!.. کی آزرده دل شیربچه منو!!؟ نه پسرم... آروم بخواب تو بغلم.بخواب... درداتو بریز تو دل مادر!...
    خوش بحالت! سر رو دامن شهرت! .. چه آرامشی میده نه؟ میدونی چن ساله نتونستم تو اهوازم بمونم و آروم شم؟... میدونم. تو هم دائم دلت اینجا مونده بود... و حالا تویی و کاخت. تازه ... روتم که بطرف 4تا نگین گمنامه! ... : شهید گمنام. مفقودیت 1361 . خاک سپاری: 1382. حتما دلیل داشته که اومدی روبه این جوونا و به پشتگرمی شهرت آروم خوابیدی.
    ولی این عصر جمعه سنگین ترین جمعه منه میدونی؟ زردی علفها، باد داغ ساعت 5 ، و سکوت اینجا رو هم بهش اضافه کن... . ولی واقعا برا آرامش نیاز به اییینهمه سکوت داشتی؟
    خیسی چشام نمیذاره شعر نوشته ی رو پارچه ی سبزتو بخونم... چی نوشتی؟.... نمیدونم...
    قیصر نمیشناسمت.
    نه اون وقتا که با شعرای کتاب کودکیهامون پزت رو میدادیم میگفتیم قیصر امین پور همشهری ما بوده!!!
    نه بعدها که تو وبلاگهامون هی نوشتیم "چقدر زود دیر میشود..." و فک کردیم تو فقط همین یه خطو گفتی...!!
    و نه حتی الان که با تن خسته 120 کیلومتر از اهواز اومدم که باهات درد و دل کنم....
    نه نشناختیمت
    ما نشناختیمت
    اما توی با معرفت با همون نگاه اول دردامونو خوندی.
    دردواره رو برا ما خوندی نه؟
    قیصر دیگه حرفم گره خورد... میذاری گرهشو وا کنم تا خفه م نکرده؟ ...
    بذاری یا نذاری مجبوری درد و دلا رو بشنوی.. از کجا بگم؟ از کجا شروع کنم..؟ نمیتونم .. هیچ نمیتونم بگم برات. اگه قدرت شاعری تورو داشتم شاید... اما من و این لکنت و درد...؟
    بابام صدا میکنه...  بریم بابا؟ بسه عزیزم. دنیا همینه . همه مال رفتنیم...
    نمیدونه بنده خدا. من برا تو ناراحت نیستم.
    من دلتنگ خودمم....
    از سفر برگشتی پیشمون. چشم روشنی خوبی نشد برات بگیرم.
    فقط همینو دارم. شرمم میشه از کوچیکی هدیه م.
    اما ردش نکن... بگیرش. همه غصه هامو توش نوشته م
    ببخش که خیسه خونه و پیر.
    کوچکیشم ببخش. اما محض هدیه قبولش کن. همین یه دونه رو داشتم تو سینه م : مال تو.
    اگه تونستی رو آهنگش شعر بزن.
    اگه هم خواستی خالیش کن. سنگین شده. تنگ شده. تو که نمیای پیش ما... اما من میام. بازم میام تا آرومم کنی.
    به امید دیدار، قیصر!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 87/4/16 :: ساعت 1:19 عصر)

    میدونی دمای اهواز الان چند درجه س؟
    هر دمایی که تو تلویزیون اعلام میشه رو در نظر بگیر، 12 درجه که بهش اضافه کنی تازه
     میشه چیزی شبیه دمای واقعی...!!
    اصلا تا حالا دقت کردی دمای خوزستان چقدر بامرامه؟ ایول داره بخدا: هوا تا 49.5 درجه و حتی تا 49.98 درجه هم میرسه اما دلش نمیاد با تبدیل شدن به 50 ، من و تو رو کباب کنه...!! شایدم از بُخلش باشه...؟: چون میدونه که مطابق قوانین این مملکت اگه دما شد 50 درجه دیگه باید شهر تعطیل بشه... شایدم باز از دلسوزیشه؟: با خودش میگه تهرون که برف و سوز بیاد بچه ها تعطیل میشن و میرن برف بازی...ولی اگه اینجا از گرما تعطیل شه...گناه دارن بچه ها...حوصله شون سر میره طفلکیها تو خونه زیر کولر... اینم نظیر همون خاک هوا و تعطیل نشدن مدارس صبح و عصر خوزستانه که بعد از اینکه بچه های معصوم، سرکلاس و بیرون خونه حسابی از این پدیده مستفیض شدن!! ، تازه شب تو اخبار شبانگاهی اعلام میشه : گرد و خاک هوای "روز گذشته"  13 برابر شرایط عادی گزارش شد!!
    حالا خاک پدیده ی جدید کشور و منطقه ست و پیامد خشکسالی... بماند! اما گرما: رفقای برون-خوزستانیم میگن شما به گرما عادت دارید ... ولی تو بگو : بچه های کوچولوی 7، 8 ماهه هم عادت دارن؟؟... سالمندها چی؟... که به اقتضای سن دیگه تاب تحمل این حرارت رو ندارن؟...؟به موازات قطع برق – و گاه همزمان با این پدیده محیرالعقول- آب هم قطع میشه تا...
    تا...
    نمیدونم اینجور شاهکارا که دیگه "تا" نداره...
    نمیدونم بعضی عناصر انسان نما چطور فکر میکنن؟
    بابا ، انسان!! آدم!!(برخلاف بعضی عادت ندارم بگم بابا مسلمون!! : چون این فقره هیچ ارتباطی با دین این"بلادیدگان" نداره)....کمی به این آآآآآآآآآآآآآدمها هم فکر کن...!!
    به محض شروع فصل "جهنم"!!!، سهمیه بی برقی خوزستان هم ردیف میشه... :
    بی معطلی! سه سوت! تضمینی...!
    جالب اینه که خشک سالی و سیل سالی هم نداره! اینهمه سدی که فقط باهاش افتخار می آفرینیم!! نمیتونن نه آبی برای این مردم جمع کنن ... و نه برقی... درعوض به کشورهای "چی-چی-ستان" (همسایه) صادر هم میکنیم... .
    شنیدین که میگن چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه...؟؟
    نمیدونم شاید اون بعضیها نشنیده ن...شایدم هدف از اجرای این نوع رزمایش، صرفاً بالا بردن ظرفیت این مردمه که ایشالا روز محشر که همه خلایق تو کف تشنگی بال بال میزنن ملت بلادیده خوزستان از جمله ملل مترقی باشن که نزد پروردگار، روسفید بشن... .
    پس بذار ماهم پرسشهامونو بیخیال شیم: خدایا تو این توفیق اجباری از ما بپذیر... آمین



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( سه شنبه 87/3/28 :: ساعت 1:39 عصر)

     

    سلام
    اول تعظیم و تشکر به روح بزرگتون. دوم معذرت بخاطر نگرانیتون. و بعد باز پوزش برای بازی ای که سرمون درآوردن. خودم هنوز گیج و مبهوتم...

    حادثه کوچیکی برام پیش اومد که متاسفانه درمانش بدست پزشکان بی سواد شرکتمون انقدددددددددددد کش دار شد که دیگه نذاشت تا مدتی بیام نت.البته تو یه فرصت اومدم اما فقط تعدادی از نظرامو خوندم و ... فرصت نشد که به بلاگها سربزنم و ببینم چه کامنتهایی به نام من و حتی با امضای الکترونیک من براشون گذاشته شده. تا حالا نمی فهمیدم هک شدن یعنی چی....کامنتهایی که.... که منو به یاد این جمله انداخت که: اگه میخوای کسی رو خراب کنی بد براش تبلیغ کن. وقتی که اومدم با کمال ناباوری دیدم در نبود من هم حساب وبلاگمو رسیده ند و هم آبروی منو کاملا ........!!
    اول شوکه شدم خداییش... موندم چه کنم. اما الان خوووب میدونم رها کردن و رفتن ابدا چاره این بازی خوردگی نیست! چون اینجوری مهر تاییده به کار کسی یا کسانی که با خراب کردن دیگرون میخوان منزویشون کنن. می مونم . مینویسم. و اگه بازم هکرهای محترم نتونستند تاب بیارند حقگویی یه آدم دردمند رو، و هک کردن، خرابم کردن یا هرچی، بازهم می ایستم و مقاومت میکنم. چون به راه و هدفم ایمان دارم! : من میخوام از حق و درستی حرف بزنم حتی اگه به مذاق یه عده خوش نیاد.
    از شما هم میخوام که دعام کنین 
    وقتی میرم سراغ دوستای قدیمیت و میگی منو حلال کنین...  چه اونا که لینک همو داشتیم تو بلاگ قبلیم (به اصطلاح خودم: هم لینکی ها!!!) و چه اونهایی که همیشه از روی آدرس آخرین کامنتشون میرم سراغ وبشون. حتی بعضی از هم لینکی ها هم بجا نمیارن!! و بعضی: مگه تو اصلا وبلاگ منو میخوندی (؟؟) که تازه برات مهم بوده باشه؟؟ : آره! آره! میخوندم! فقط بدبختیم وقت محدودم بود که مجبور میشدم وبلاگتونو کپی یا سیو کنم. اما بعدا تو زمان استراحت لابلای کار و ... بجای خوندن روزنامه و مجله ، اون کپی و سیوها رو میخوندم. این میشد که کمتر ازم کامنتی میدیدین. اما همون نوشته های شما کلی بهم ایده میداد ، ذهنمو مشغول میکرد. خوراک فکریم میشد! آره عزیز: من خیلی مراقب خوراک مغزمم. پس اگه میگم چن تا بلاگ خاص برام بودن مال این نبود که مدت زیادی باهم آشنا بودیم. مال اینم نبود که مدام براهم کامنت میدادیم.مال این بود که مطالب و حرفای اون آقایون و خانوما رو مناسب ذهنم میدونستم و میدونم. و در این زمینه هم همیشه انقد غد و یکدنده بوده م که اصلا به شکسته نفسی بلاگر توجه نکنم که مدام ادعا میکنه مطالب من بیفایده ن. حرفام الکی و ....ن. ! نه عزیز! اینو جنابعالی میگی. اما من مناسب میدونم برا روحم. اگر نه وقت نمیذاشتم بخونم!! وبلاگ "فرزند شهید" و بلاگ "کویر (تربچه)" از همین نمونه ن! اگه بری تو بحر نوشته هاشون بخوای نمره بدی کمتر از   18 نمیدی به وبلاگشون ! و این درحالیه که حضرات والا مدام از بیچیز بودن نوشته هاشون و رفتن دم میزنن!)
    عزیز! قصور از من و وقت محدودم بوده قبول. اما من این حس  "ولع مطالعه" رو چه باید میکردم؟ از بچگی باهامه! میگی چکارش میکردم؟!! وقتی از هر متنی میتونم نکته ای یاد بگیرم چرا نخونم؟؟چرا سیوش نکنم؟رضوان خانم یه دوست وبلاگی داره بنام رهنما (آقا شایان) که مطمئنم همین الان اگه بهش بگم من با نوشته هات حال میکنم خواهد گفت: پس کامنتات کو؟؟
    تو بلاگ قبلی یه دوستی داشتم بلاگش "پاکدیده" نام داشت. بنده خدا از بس سرش شلوغ بود سالی یه بارم نمیومد سراغ ما. اما من نمیتونستم متنهاشو نخونم. هم لینکی هم بودیم!! اما شاید اگه الان برم سراغش کامنت بذارم بگه شما؟؟
    همین الان تو این جمع: کی میتونه بهم بگه خانم کبریا کاملی چی بسربلاگش اومده؟ (اسم بلاگ این بود: عشق من لاکه. : لاکه اسم یه محله). یا کی میدونه "داروغه باز نشسته" و مدیر بلاگ "من عاشق نمیشم" کجا رفتن؟ می بینی؟ : هر کی سرش تو لاک خودشه. اگه روزی 24 ساعت هم نگاهش کنی وقتی سر بلند میکنه باور نمیکنه که حتی 1 دقیقه نگاش میکردی. چون اصلا حواسش نبوده!
    وقتی اینجا رو راه انداختم سراغ اولین کسی که رفتم خاله بهار (کلک بهار) بود. بنده خدا انقد تو این نت لعنتی اذیتش کرده بودن که روزها براش توضیح دادم که من از وبلاگ آقای مقامی باهاش آشنا شدم. (پستی که ایشون زده بود درباره خاله بهار). خاله بهار فقط یکبار اومده بود بلاگ قبلی من و کامنت داده بود. متن کامنت اون موقع ش رو براش کپی کردم. برای اثبات حرفام ناچار شدم با آی دی بلاگ قبلیم براش یه کامنت بذارم تا باورش شد.
    خود بلاگ ایران اسلام (داداش محمدعلی عزیزم) قطعا باور نمیکنه که من ساعتها پای درسها و سفرنامه هاش زندگی کردم. باورش نشه که با عکسهای عتباتی که میرفت چقدر از ما اشک گرفت...  
    بله!  وبلاگهای زیادی بوده و هستن که  از مدتها پیش (قبل ازاینکه وبلاگ سیمرغو بزنم) میرفتم وبلاگهاشون، متنهاشونو میخوندم. گاهی نظر میدادم. اونها هم وبلاگ قبلیم اومده بودند و گهگاه نظر داده بودن. آره قبول دارم کوتاهی از من بوده که با هر بار سرزدن کامنتی نداده بودم. این ایراد قویا وارده. اما حداقل هراز گاهی یه کامنت رو که دیگه دیده بودن از من. نمیدونم شایدم از بس تو نت رسمه که هرکی متنی رو خوند میگه عالی بود!! دیگه مفهوم این عبارت از دست رفته.
    میگید چه کنم؟ من عادتمه: به کسی سلام گفتم تا تهش باید باشم. حتی اگه گم شد بهر زحمتیه پیداش کنم. تو لینکام یه عنوان بود: "ا.ن.ی.م.ا." (انیما) فکر میکنین چقد زمان برد تا پیداش کنم؟ فک میکنین چه مدته میشناسمش؟ وبلاگ "ه.د.ی." چی؟ فک میکنین چه مدته تو نت با این دانشجوی گرافیک آشنام؟ فک مینین چن کامنت ازش دارم؟ و آیا اصلا منو یادشه؟... الان کامنتهایی رو که برام داده بوده جمع کردم شاید یادش بیاد چه پستهایی رو اینجا و اونجا نظر داده برام.تاریخ هاشم هس.
    با "خانه آرزو" اینجا آشنا شدیم: وقتی هم رفتم همه ش دو سه تا نظر ازش دیده بودم تو بلاگم. اما الان که اومدم و میبینم تو بلاگش برام پست زده تعجب نمیکنم: نمیگم ما که همو نمیشناختیم!! چون این برا من یه نرمه. یه روتین. یه چیز طبیعی. داداش صدرا "پن پل" چی؟ فک میکنی بدونه چقد دلم برا شعراش تنگ شده؟...
    می بینین؟ناخودآگاه تیکه های مختلف ذهنمو از تو وبلاگهای قدیم و جدید کنار هم جمع کرده م و شدیم سیمرغ!!
    خاله بهارو یادمه... محمد رییسی (نگاهم برای تو) رو یادمه...
    وبلاگ شهید محمد شریفی (اسما) رو یادمه!!
    اما تو تموم اون موارد راه تشخیص دوش و دوشاب این بود که کامنتهای جعلی بدون امضای الکترونیک (بدون لوگوی وبلاگ) پخش میشد اما این بار برای خودم... : دیگه همه چیز کامل بود!! درد اینه که من نوشته هامو در رده ی مطالب ارزشی اونا نمی بینم که کسی بخواد...بعنوان یه وبلاگ ارزشی
    ....
    این جعل کامنت کنار اون "سکوت بودن من" شدن مزید بر علت.
    داداش محمد علی (وبلاگ ایران اسلام)!
    آجی ضعیفه!
    من او یا همون بی نشان (که یادداشتهاتو همیشه میخوندم و عشق میکردم)!
    هیچی از دستم بر نمیاد جز عذرخواهی. منو ببخشید.
    حالا میفهمم چرا آبجی رضوان نوشته همون وبلاگ قبلیت رو دوس داشتم و بس!
    رفقا
    پوزش!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 87/3/19 :: ساعت 4:39 عصر)

    یه چیز مجبورم کرد امروز موقتاً سکوتمو بشکنم....: اونم دردای این خاک بود....
    آره: خوزستان!!
    همین خاک عزیزی که همه دامنگیر میدوننش.....
    هر سال تو هفته دفاع مقدس کمی از رشادت جوونمردای ایران یادی میشه...این میون دو زخم کهنه هست که همیشه نیمه کاره رهاش میکنن: بی اینکه حق مطلب ادا بشه:
    یکی پیام جوونهای باغیرتیه که جونشونو کف دست گرفتن و مردانه دفاع کردن.... چه اونها که از دورترین مناطق ایران اومدن اینجا...و چه اون مرزنشینها که تا آخرین نفس حتی یک قدم عقب نگذاشتند
    همگی جلوی سرمستی اون وحشی ها ایستادند:بحق هم ایستادند! : تن در مقابل توپ!...و حالا میشنوی که میگن: بابا چه خبره؟...چند ساله که جنگ تموم شده!!!داغ مردمو تازه نکنید...
    آره این زخم اول بود که همیشه انقدر بد بهش پرداختیم که دیگه فراموش شد که اون ستاره ها کی بودند و برای چی رفتند...
    و من هم ناتوان تر از اون که بتونم تو یه پست!! مظلومیت چند ساله اون شیرزنان و ابرمردها رو کمرنگ کنم...
    نمیدونم...شاید چون زمان جنگ سنم کمتر از این بود که حالا بخوام ادعا کنم مظلومیت اونها رو کاملا!! لمس کرده م....
    امروز (آخر شهریور) میخوام به زخم کهنه دوم بپردازم...که این دومی برای من و خیلیها عینی و ملموسه:
    به خوزستان!
    جایی که فقط زمان کوتاهی برای مناسبتی خاص ازش حرف میزنن... و بعد باز فراموش میشه تا مناسبت بعدی...
    استانی که بی اغراق!! : حق داره به گردن این مملکت!!..
    این خاک انقد غریب نگه داشته شده که حتی خیلیها درست نمیشناسنش!
    چه رسد به اینکه بخوان بدونن این مردم بعد از جنگ اصلا تونستند به زندگی عادی برگردند؟... : ظاهرا بله!
    اما آمارها خیل عظیم متخصصای رشته های مختلف رو نشون میده که با پایان جنگ نتونستند خونواده شونو به دیاری برگردونن که حالا دیگه خیلی از اون حداقل امکانات سابق رو هم نداشت!!!
    آره ...اینطور که ظاهراً میگن!! همه چیز به روال عادی برگشته...
    اما آمار بیماریهای مختلف تنفسی، عصبی، گوارشی...و آمار نارسایی های اجتماعی و فرهنگی این خاک بعد از جنگ... چیز دیگه ای میگن...
    نمی دونم اصلا تو خوزستان منو دیدی...؟
    درختهای " کُنار"(= سدر) و اوکالیپتوسش...
    هوای مست کننده ی بهار و 
    پاییزش...
    دشتهای سرسبز  دم عیدش ...
    گلهای رنگارنگ و معطرش تو پاییز(!!!) و تو زمستون(!!!) رو چی؟ دیدی؟...رگبارهای تند بهاری و زمستونیش که همیشه غافلگیرت می کنه... صدای چهچه پرنده ها
    آب زلال و خنک "دز" که دزفول اسمشو به احترام این رودخونه داره... آبی که میشه توش ماهیها رو دید.. و خاک حاصلخیزی که شیرین ترین پرتقال ایرانو تامین میکنه: در بخشی از سفرنامه یکی از مهمانهای این جلگه زیبا و سر سبز میخونیم که با تعجب از جایی نام میبره که از طلوع خورشید وقتی سواره!!! وارد جنگل های انبوه و یکپارچه ش شده تا ... غروب آفتاب...رنگ خورشید رو ندیده!!
     
    دشتهای سبز و معطر "رامهرمز"... با اون نسیم های صبحگاهی عشششششششششقش!!... و بوی گندم...
     
    آرامگاه حضرت دانیال پیامبر تو شوش ... که مهد تمدن بشری بوده
    آبشارهای قشنگ شوشتر و باغهای سدر و باصفاش که حتی تو اوج شرجی و داغی آفتاب هم سایه شونو ازت دریغ نمیکنن و میوه هایی که...... و آسیابهایی که بقایاشون نشون میده چند هزار سال پیش ایرانی ها برق تولید میکرده ن!!!!!
    چغازمبیل: همون که همیشه عکسشو بعنوان نمادی از تمدن کهن ایران زمین دیدی و می بینی و شاید اصلا ندونی که اینم تو خوزستان منه...
    دانشگاه (یا صحیح تر) : شهردانشگاهی!! عظیم و باشکوه چمران که بخش علوم پزشکیش بعد از کلی.... کشمکش و بگیر و ببند بالاخره تونست دوباره نام بلند آوازه "جندی شاپور" رو به خودش ببینه و زنده کننده روزهای طلایی چند هزار سال پیش باشه که جندی شاپور نه فقط برای تمام ایران زمین !!! که یرای تمام این سرزمین های تمدن ندیدهً خلیج و حتی شرق دور مث نگینی بود درخشان و با صلابت... با کتابخونه ای که زبانزد همه محافل علمی بود و دانشمندایی که حساس ترین اعمال جراحی (که هنوز غرب به نصف اون دانش پزشکی هم نرسیده بود) رو انجام میدادن: بله! یه ایران بود و یه دانشگاه جندی شاپور!!!
    کارون عزیزمو چی؟ تنها رود قابل کشتیرانی کشور : که متاسفانه پروژه لایروبی ش دهها ساله که فقط واسه  بعضی مهندسای عمران  شده نون دونی!!  که دولت ژاپن اجازه میخواد به هزینه خودش لایروبیش کنه و فقط گل حاصلخیز کف این رودو بعنوان دستمزد ببره واسه کود کشاورزی (که همیشه بیگانگان به گنجینه های ما داناتر از خودمونن!!)
    و مردمش...
    که مثل همه ایرونی های مهربون ، مهمون نوازن
    اما
    تو زمینه هایی:
    خونگرم ترین!!
    انسانهای قانعی که هر ظلمی که میکشن از همین نجابت افراطیشونه !!! از همین راًفت بیجاشونه... واز همین بزرگواری مثال زدنیشون:
     
    اینکه دوستای اراکی و مشهدیم بهت زده میشن  وقتی میفهمن شبها چند بار قفل و زنجیر درخونه و ماشین رو چک میکنیم... اینکه همیشه یه نفر باید تو خونه بمونه و نگهبان باشه.... از بس که اوضاع امنیتی اینجا نموووونه است و بی نظیر!! و این مردم حرف نمیزنن...
    اینکه هنوز هر چند وقت یه بار انفجار بمب ها تو مرکز این استان کلی کشته و زخمی میگیره ... و "حضرات" با اونهمه ادعای هشیاری!!!! وقتی متوجه قضیه میشن که خونواده های زیادی عزادار شده ن!!!  ..... و باز : این مردم چیزی نمیگن....
    اینکه وقتی از سرچشمه کارون (تو زاگرس) انشعاب میگیرن تا زاینده رود دوباره آب داشته باشه اینو درک میکنن که هموطنای عزیز اصفهانیشون در عذابن و کمک میخوان...اما اعتراض نمیکنن که : چرا "آقایون" به زیبایی و حیات کارون من هم مث زاینده رود اهمیت نمیدن؟ کارون من هم حقشه که همون فواره ها و ساحل و فضای سبزی رو داشته باشه که اون داره...
    اینکه وقتی هوای شهرشون آلوده میشه تا پول نفت چرخه اقتصاد ایرانو بچرخونه... نمیگن در ازائ این آلودگی سهم من اینننننهمه محرومیت نیست!!
    اینکه مسجدسلیمانیهای عزیزم وقتی "آب" خوردن ندارن!! از ناچاری به دامن کوهستان میرن...
    اینکه قطار اهواز-ماهشهر بجای یکساعت و نیم خیلی وقتا 3 یا حتی 4ساعت تو راهه... (با این توجیه!!!! که دیزل هامون فرسوده ن..!!) و نامه نگاریهای این مسافرای مفلوک به هیچ نتیجه ای ختم نمیشه...
    اینکه نمیگن مرکز این استان دردکشیده و پایمال شده مگه چی از شیراز زیبای نازنین کمتر داره که بجای افزایش فرهنگسراهاش .... ظرف چن سال باید تعداد سینماهاش (که یه روزی به پرتعدادی سینماهای شیراز بودن) به سه تا و نصفی!!!!!! کاهش پیدا کنه؟؟
    مرکز استان!!!؟؟؟؟ .... اهوازی که وقتی دوست و فامیل میان خوزستان نمیتونن از بد بویی و بدطعمی آبش گله نکنن... و تو بهت زده میگی : بابا این که آب اهواز نیس ... !! از شهرستانهای اطراف "بشکه بشکه" میارم با ماشین...! پس اگه خود آب اهوازو ببینی که دیگه لابد حالت بهم میخوره...! (گرچه به نسبت سال 76
    بهتر شده : اون موقع یادمه ذرات زرد رنگی تو لیوان آبت میدیدی که از اون لایه چربی ای که رو سطح آب بود !!! بیشتر دلتو بهم میزد)
    اینکه مناطقی از اهواز و آبادان هنوز گاز شهری ندارن!!! (خنده دار نیس؟ میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره هااا...!!!)
     
    مردمی صبور که در عین اینهمه ثروتی که باهاش همه ایران رو نون میدن!! حالا میبایست حداقل امکانات یه استان بزرگ (بماند : چقددددد مهم و حیاتی!!!) رو داشته باشن! تا همین متخصصای موجود هم مدام به فکر جلای وطن و پیدا کردن جایی برای آسایش خونواده شون نباشن...
    آدمایی که روزی به این بادیه نشین های پابرهنه کشورهای مجاور پناه دادن... و بعد همونها شدن بلای جونشون...
    راستی
    تو اینا رو میدونستی؟
    طبیعت چشم نواز خوزستانو دیدی؟
    نژادهای "مختلف" مردمشو چی ؟
    یا تو هم مث خیلی از هموطنای عزیزم تا حالا فکر میکردی اینجا کویره...... یه دشت بی آب و علف......با آدمایی که همه همون شکلی ند که مدام تو اخبار و فیلمای مضحک صدا و سیما می بینی؟:
    و حتما بخاطر همینه که وقتی میرم خارج از خوزستان ، همه تعجب میکنن که عرب زبان نیستم ، لهجه ندارم ، سیاه و سبزه رو نیستم!!!
    وقتی با افتخار می گم: من خوزستانی ام... اهوازی...
    با تعجب می گن: خوزستانی؟!! اصلاً بهت نمی خوره! آخه خوزستانی ها رنگ پوستشون تیره س... همه شونم عربی حرف میزنن
    میگم خوب پوست بیشترشون آفتاب سوخته س: اما نه همه شون ! چن تا از صمیمی ترین دوستای منم عربند اما من فارسم... مگه دوستای نازنین آذریم نمیگن لهجه ترکی یه ناحیه زنجان تا ناحیه دیگه ش فرق میکنه؟... خب مردم منم از نژادای مختلفن دیگه ! (و همه شونم عزیزو محترم)
    اما دردناک این حرفی بود که یه هموطن بهم زد یه زمانی:
    آره شما زمان جنگ به عراق کمک هم میکردین!!!.....
    شاید اون وسطا یه عده وطن فروش بی اصالت چنین خیانتی کرده ن... اما میشه مثلا ادعا کرد همه ملت ایران با سازمان مجاهدین خلق(همون : منافقین کوردل بی همه چیز) همدست و همدل بودن؟؟: چرا؟ آخه از همه قومیت و نژاد ایرونی ای میشد تو اون فریب خورده ها پیدا کرد...مگه نه؟؟!!!!
    نه دوست من...
    من کمکم اون شب و روزایی بود که زیر بمبارون همون وحشی ها زندگی رو تو آینده ی کشورم میدیدم و حیات رو تو آرامش باقی هموطنام...
    کمک مردم من اون بود که اون ملعون امشب دزفول رو با موشک "شخم" میزد... و فردای همون شب مردم رو میدیدی که با عزمی راسخ تر از پیش شروع میکردن به بازسازی همون خونه قبلی!! 
    کمک این آدما همون  روزای اول جنگ بود که هنوز شیردلای پاک سرشت بقیه نقاط ایران به سمت این خاک بسیج نشده بودن... و این آدما با دست خالی تو خرمشهرشون ایستادن و فقط زمانی تسلیم شدن!!! که دیگه به آرامش ابدی رسیده بودن... : که دیگه جونی به تن نداشتن....
    کمکشون همون ساعتهایی بود که پالایشگاه آبادان شعله ور بود ... و اونها مردانه در تلاش تا نجاتش بدن.....

    آره هموطن! :
    بعضی سیه چرده ،
    بعضی عرب،
    بعضی لهجه دار،
    اما

    اینجا جلگه است: صدای من!
    و
    هرگز

    هیچکدوم از شیران این خطه دلشون با دشمن نبود
    ونیست!!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( دوشنبه 87/3/13 :: ساعت 9:21 صبح)

    "امام زیر سایه برج ها"
    سلام امام
    چطورید شما؟ ما رو نمی بینید خوش می گذره؟
    به ما که زیاد خوش نمی گذرد. گاهی فکر می کنم هر ملالی هست از دوری شماست.
    این روزها حرف درباره شما زیاد می زنند. مراسم می گیرند، سخنرانی، بزرگداشت، سالگرد، اینجا، آنجا، همه جا.
    سر هر چهار راهی، یکی دو بیلبورد زده اند در موردت. کلی خرجت کرده اند، میلیاردها. بیلبوردها هم یکی از یکی بهتر و شکیل تر. گرافیک بسیار عالی، طراحی های مدرن. طوری که به پاساژهای اطرافشان بیاید. تصویرت را محو کشیده اند که روحانی به نظر بیایی،کنارت هم گل و بوته کشیده اند بعضی جاها، از آن طرح هایی که روی قرآن های نفیس می زنند. قرآن های دکوری.
    بعضی جاها بالای سرت یک پروژکتور کار گذاشته اند که نورانی جلوه کنی. ( ببخشید ها البته )خیلی جاها هم روی " روح الله " تایپوگرافی کار کرده اند، به عنوان هنر متعالی.
    بعضی جاها هم این شعار را نوشته اند : " اماما راهت ادامه دارد "
    اما تو زیاد مطمئن نباش، ادامه دادن راهت را می گویم.
    روی بیلبوردهایی که میلیون ها ( و یا چه می دانم میلیاردها ) خرجشان شده یک کلمه هم ننوشته اند که " روح الله" یک زمانی یک حرف هایی می زده در مورد پابرهنه ها، مستکبرین، مستضعفین، ظلم و فساد، حق و باطل، عدالت، استقلال، آزادی، کاخ نشین ها، کوخ نشین ها، اسلام آمریکایی و اصلاً خود آمریکا.
    بیلبورد که جای این حرف ها نیست، بیلبورد باید به پاساژهای اطرافش بیاید.
    تصور کن پای آن برج بلند می نوشتند " روح الله " گفته اگر توجه به کاخ پیدا شد، آن روز باید فاتحه دولت و ملت را خواند. حتی بعضی حرف هایت را اگر بنویسند ممکن است کسانی از آنجا رد می شوند فکر کنند آن زمان ها، جلو جلو به آنها فحش داده ای. هنوز هم بعد این همه سال دنبال دردسر می گردی؟
    این روزها از نامه تو به همسرت زیاد برایمان حرف می زنند. خیلی بیشتر از کارها و حرف های دیگرت، شاید.
    آخر تو رهبر مایی، تو باید با ما سِت باشی و چقدر آن بخش رمانتیک تو به ما می آید. به ما نسل ملتهب در نهضت کافی شاپ.
    آنتی کافی شاپ نیستم اما می ترسم بعد چند سال از "روح الله " فقط برایمان یک امام رمانتیک باقی بماند.
    راستی کافی شاپ می دانی کجاست؟
    امام
    زیاد مطمئن نباش راهت ادامه داشته باشد.
    از ما نسل راحت طلب ادامه راهت برنمی آید. امید نبند.
    از ما، از نسلی که گشت ارشاد باید پاچه اش را پائین بیاورد تا امنیت اجتماعی اش بالا برود چه انتظاری داری؟
    امام
    تو اصلاً شاید ندانی من وجود دارم. اما من، 5 سالم بود که فهمیدم تو وجود داشته ای! منتها
    وقتی فهمیدم تو وجود داشته ای که تو دیگر وجود نداشتی! هق هق های بلند پدرم را وقتی رفتی هنوز یادم هست.
    دبیرستان که می رفتم ده صفحه از کتاب بینش را به تو دادند که یادمان نرود ایران روزی امام داشت. تست خورش هم زیاد بود توی کنکور. این هم به پاس تمام زحماتی که کشیدی، هر سال یک سوال چهار گزینه ای.
    دانشگاه هم که بودیم یک دو واحدی داشتیم، نمره بیار. گذاشته بودیم برای زمان های مشروطی. که البته ارائه نشد.
    امام
    مطمئن نباش راهت ادامه داشته باشد. درس های تو ارائه نمی شود، اگر هم ارائه شود به خاطر این است که نمره بیار است.

    (از وبلاگ خانم قدیانی)



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 87/3/1 :: ساعت 2:12 عصر)

    هنوز باورم نمیشه
    یعنی بالاخره منو راه دادی تو حرمت؟
    یعنی این منم که مقابل آقای خودم تعظیم میکنم و میخوام واسه ش درد دل کنم؟.... ولی چرا هر کار میکنم لبهام
    وا نمیشن؟...
    انگار دوختیشون به هم...یا مهر و مومشون کردی...؟
    فقط اشکهامن که دارن باهات حرف میزنن...
    آقا دلم داره از سینه م کنده میشه...وای...چقدر میدان "دلربایی" شما شدیده....
    آقا اومده بودم بگم از دلتنگیهام
    از بی کسیم
    از تنهاییم
    اما وقتی خودمو تو حضور نورانی شما حس کردم:
    فقط سکوت......!
    میدونم که لحظه لحظه سکوتمو میخونی...خیلی بهتر از من دردهای دلمو لمس میکنی...پس دیگه من چی قراره بگم؟....فقط میخوام اجازه بدی خدمتت سلام عرض کنم
    سه تا:
    اولی از خودم...که تو آرزوی ملاقاتت می سوختم و می سوزم
    دومی از هرکی که فهمید دارم میام پابوست و گفت منو هم یاد کن
    و سومی از طرف هرکی که نمیدونه من الان اینجام اما اونم دلش میخواست اینجا باشه و سلام کنه
    با هر سلام چنان منقلبم میکنی که میخوام جون بدم!!! نمیدونم این اوج شادیه یا نهایت دلتنگی... هشت سال دوری....
    آقا میدونم تو این مدت یادم بودی ، باهام بودی، هوامو داشتی، نگرانم بودی... اما من بی معرفت ... هی فراموش میکردم مرشدی مث تو دارم... من فراموشکار مدام یادم میرفت مث تو باشم...
    آقا بخدا حالا میفهمم حکمت اینطور "عجیب" طلبیدنهات چی بود: اینکه 3سال متوالی تو قرعه کشی شرکت بین اووونهمه آدم هی اسم من دربیاد... اما بعنوان نفر ذخیره!!!....اینکه بالاخره اسم منم دربیاد امااجازه ندند که بیام خدمتت...اینکه انقدر تشنه م کنی که همه ذرات روح و جسمم تو رو صدا کنن! آره.. من اسم اینا رو "نطلبیدن" نمیذارم: اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
    ولی باور کن دیگه اینجوری تاب دوری ندارم
    باشه قبول: میخواستی وقتی میام خدمتت با "معرفت" زیارتت کنم، نه؟...قبول! : میدونم امسال هم که توان مالیشو بهم دادی تا بیخیال قرعه کشی شرکت، "خودم" بیام پابوست واسه این بود که بفهمم هنوز خیلی مونده تا اونی بشم که شما میخوای...آره می فهمم که نتونستم انتظارتو برآورده کنم...
    اما بهم فرصت بده....به اندازه یک عمر بهم مجال بده...
    مولای من
    نور چشمم
    نگین کشورم!
    ممنون از اینهمه لطفت...ممنونم که افتخار دادی اسم منم میون "طومار" مریدهات قرار بگیره
    متشکرم
    اما آقا اجازه میدی یه خواهشی کنم؟...
    نه نه ...
    نه!
    به پاکیت قسم میخورم نمیخوام دردای تکراریمو بگم برات...دیگه نمیخوام از کوه مصائبم حرف بزنم...
    نه...
    این بار فقط یه خواسته دارم: .... فقط همین یه خواهش...میشه بگم؟
    ...
    اجازه بده هرسال بیام پابوست
    به جای اینکه 8 سال منو از عطر حرمت محروم کنی تا شاید آدم بشم...اجازه بده تند و تند خدمت برسم شاید چشمهام بتونن نور راهتو تشخیص بدند و دیگه گمراه نشن...شاید روح و فکرم هم از قلبم یاد بگیرن و واسه ابد پیش سرورشون بمونن...
    آقا میشه این لطفتو شامل حال من کنی؟میشه خواسته منو اجابت کنی؟  
    آقا
    تو رو خدا.....
    بذار مث کبوترات شم
    بذار هر بار که بر میگردم پیشت یک دونه از اوووونهمه دونه کمال و معرفتت به منقار بگیرم
    بذار انقدر طعم حضورت دیوونه م کنه که هنوز دور نشده فوری برگردم خدمتت
    امام من!
    میشه اینجوری اهلیم کنی؟
    میدونم از اینی که هستم دیوونه تر نمیشم اما بذار هی بیام و از نور وجودت بهره ببرم
    بذار مدام بیام
    بذار هر بار که میام درس تازه ای یادم بدی...
    آخه خودت هم خوب میدونی من شاگرد خوبی نیستم....درسهامو اگه زود بزود مرور نکنم بازیگوش میشم....پس بذار هی درسها رو مرور کنم تا انبار نشن واسه شب امتحان...
    بذار با هر درس زندگی کنم،
    خودمو بشناسم،
    خدامو بشناسم،
    اصلا بذار از اول مسلمون بشم...
    بذار این بار "خودم" دین و مذهبمو انتخاب کنم
    ...
    آقا من فکرامو کردم
    آقا من دقیق شدم به بعضی زوایای این دین
    ...دینی که خییییییلی از جلوه های رنگارنگش از چشمای ظاهر بین ما مخفی مونده ن... و مهجور...
    دین زیبایی که خیلی وقتها دستاویزی میشه واسه آب و نان بعضی از ما آدم نماهای خودپرست...دینی که به "نام" انتظار دست رو دست گذاشتیم تا مگه پسرت بیاد و زیباییهاشو بهمون نشون بده...
    گرچه میدونم تا خودمون نخوایم حتی ایشون نمیتونه چشامونو واکنه
    آقا:
    من فقط اینو میفهمم
    که
    دینی که مثل شمایی داره نباید دین کم مایه ای باشه ...
    آقا!!!
    آقا اجازه هست چیزی بگم؟
    : من انتخابمو کردم! میخوام اسلام بیارم، دوست دارم تو همین حرم شریف تو مسلمون شم! تویی که جواب سلام دشمناتو میدی گمون نکنم سلام یه تازه مسلمون رو بی جواب بذاری.
    آقا یه فراری رو به حرمت راه میدی؟...یه فراری "تازه زنجیر پاره کرده" رو....؟
    ....
    پس
    اگه اجازه بدی میخوام عرض ادب کنم:
    سلام مولای ما!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 87/2/25 :: ساعت 1:24 عصر)

    حذف شد.



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 87/2/22 :: ساعت 2:35 عصر)

    ویرایش شد:
    سلام دوستای خوبم
    ببخشید منو که باعث نگرانی و زحمتتون شدم. میدونم منو از دعاتون محروم نمیکنین. انشالله در اولین فرصت برای تشکر  تک تک خدمت میرسم.
    از وبلاگهای بدنبال خویشتن خویش و پیاده تا عرش تشکر میکنم که در نبود من با نهایت امانتداری، قالب وبلاگو درست کردند. برای همه تون سعادت آرزو میکنم و تندرستی.



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 9:35 صبح)


    یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 ، ساعت 3:15  تقریباً عصر: چیزی بین دروازه دولت و میدون فردوسی: یه نفر که بعد از انجام ماموریتش، حالا میخواست بره چیزی بخوره ، با وجود همه مشغله فکری حواسش به ماشینها بود و داشت رد میشد از خیابون که
    یه موتوری
    و
    صدای شکسته شدن شیشه :
    که معلوم نبود از عینکه یا از محافظ موتور...
    خورد شدن چیزی که مشخص نبود بینیه یا دندون...
    صدای گازدادن موتورسواری که بی شک معلوم بود نه قلب داره و نه خدا!
    مزه خون! و نگاهی به آسمون : که : خدایا !! تسلیم!! : من مال تو!
    و امروز: سیمرغی که با پر و بالی زخمی... و تا حدی شکسته!! ، اومده بگه دوستان: سالمم ، به خیر گذشت. اما لمس کردم که : مرگ مث سایه باهامونه. و اعتراف میکنم که این واقعیت ، فقط حق همسایه نیست!
    پ.ن. : هم از دوستان وبلاگی و هم از عزیزانی که تلفنی یا حضوری زحمت کشیدند و جویای حالم شدند تشکر میکنم. امیدوارم تو لحظات شاد زندگیتون بتونم جبران کنم.


  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]