غریب آشنا ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 8:8 عصر)
*میخوام همیشه غریب آشنا باشم . http://simorgh01.blogfa.com یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی " آنقدر" اینجا می نشینم تا بیایی از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم حالا شدم یک مرد مالیخولیایی بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد رنگ روپوش بچه های ابتدایی یک روز من را می کشی با چشمهایت اینجا پر است از این رمانهای جنایی ای کاش می شد آخرش مال تو بودم مثل تمام فیلم های سینمایی حالا که هی تجدید چشمان تو هستم می بینمت در "امتحانات" نهایی اما نه!مدتهاست بر این میز مانده ست یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی (از : رضا عزیزی) |
غریب آشنا ( یکشنبه 89/3/23 :: ساعت 3:5 عصر)
*میخوام همیشه غریب آشنا باشم . |
غریب آشنا ( چهارشنبه 89/1/18 :: ساعت 11:53 صبح)
چشمهای ساده ام خسته ی نگاهها طاقتی که طاق شد در حضور آهها |
غریب آشنا ( دوشنبه 88/12/24 :: ساعت 4:3 عصر)
کوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو تو از این وادی سرمازده نومید مباش دی زمانی دارد و زمستان اجلش نزدیک است من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای قدم گل را در یک قدمی و صدای گذر گرده گل را در بستر باد و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر و صدای شعف فاخته را در باران و صدای اثر باران را بر قوس و قزح و صداهایی نمناک و مرموز و سبز عجب آواز خوشی در راه است دلم گرفته از این انتظــــــــــار یلدایی دقایقم همه غرق"چه وقت میآیی؟" نوشته اند "صدایش کنید میشنود" صـــــدات میزنم آخر کجای دنیایی؟ بگو چه وقت میآیی؟ببین که دلهامان دگر قبول ندارد هنـــــــــــوز و امایی شنیدهام نمیآید "بهار" با "یک" گل بهار من،گل نرگس! تویی که میآیی وبازنقطه سرخط، نریزاشک ای چشم! تمام میشود این انتظار یلدایی..... شاعر: خانم محدثه خسروی (شیما) – برگرفته از وبلاگ:"لبگزه" : http://labgazeh.ir |
غریب آشنا ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 11:59 صبح)
*میخوام همیشه غریب آشنا باشم . |
غریب آشنا ( سه شنبه 88/2/29 :: ساعت 9:26 صبح)
تو حجم بستهء رازی، اگر درست بگویم تو ارتفاع نمازی، اگر درست بگویم تو عقل سرخ شهابی، تو فصل سبز نیازی تو شرح گلشن رازی، اگر درست بگویم دل گرفتهء ما را غمت گرفته به بازی خوش است آینه بازی اگر درست بگویم تو نفی فاصله هایی میان عشق و دل من ولی چه دور و درازی اگر درست بگویم دلا به حال تو افسوس می خورم که نرفتی تویی به ماندن راضی اگر درست بگویم دل مسافر من به یاد ساقه ات ای گل شکسته خواند نمازی، اگر درست بگویم از مدتها پیش منتظر بودم تا امروز برسه و بیام اینجا و برای «تولد» یه انسان خیلی عزیز بنویسم. اما پر کشیدن آیت الله بهجت چاره ای جز تسلیت گفتن برام نذاشت. این شاهکار قیصر امین پور میتونه حرف دل خیلیها باشه در سوگ اون دانشمند بی همتا.
|
غریب آشنا ( شنبه 88/2/26 :: ساعت 4:0 صبح)
*فرصتی نیس تا کامنتها عمومی شن. دعا میخوام . احاطه مون کردی...بقول خودت"از چپ و راست"! میدونم هسی. اما برخلاف من که "میدونم"، خیلیا "حس"ت میکنن!با اینکه عارف هم نیسن.می بیننت! همه جا! ... قلبشون برات پرپر میزنه. نورت گرما میده بهشون. حس میکنین سالهاس باهاشون بودی... هرکی اسمتو یه چیزی گذاشته : از قشنگترین اسم گلها و نورها و بقیه اسامی بگیــــــــــر تا عمیق ترین احساسات! خیلی وقتا فراموشت کردم اما بجون خودت هرگز حتی "فکر" نکردم فراموشم کردی! چون میدونم اگه یه آن فرموشم کنی... چنان یهو گم میشم تو تاریکی محض! که هیشــــــکی جز خودت ندونه کجام. نه... تو هرگز فراموشم نکردی."من" یادم رفته بود که یه نور قوی کنارمه! خودتم خوب میدونی فقط بلدم موعظه کنم! تو عمل هیچ غلطی نمیکنم! یادته یه چن باری عمق دلم برات تنگ شد؟..دوس داشتم دوباره برگردم تو بغلت.اون چن بار دلتنگی... خب معلومه: دلیلش این بود که بیشتر از همیشه فراموشت کرده بودم. گاهی دلم پرمیکشه که بیام پیشت و تا ابد برام قصه بگی. حرفایی که عاشق ترین عاشقا هم برا معشوقشون نزده ن تا حالا. این حرفا رو فقط "تصور" میکنم، چون میدونم اولین ملاقات ما توام با ضرب و شتمی وحشتناکه و بدنبالش... شرمساری من. اینقدر که با حیله گری میتونم واژه ها رو کنار هم بچینم (و تو دلم کیف کنم که : حتی تورو هم گول...!!) کاشکی بجای این حیله گریا بلد بودم قلبمو صاف کنم.... آدم کنم... اما خودمو میشناسم... . بگذریم...میگن پیش قاضی و...؟ گاهی تو شرایطی قرارم میدی تا "شاید" بالاخره یادت کنم. که بفهمم میخوامت. که "حس" کنم وقتی نیسی چه دلتنگ و بی کسم... وای مث عرفات!! نمیفهمم چی میگم فقط میدونم حس خوبیه. من دوس ندارم بیام مکه. دوس دارم برم کربلا... نمیخوام تا دلم "این"ه بیام. میدونی: تنها رفیقی که هرگز تنهام نمیذاره تویی! بابتش ممنون. "مادر"آدمم ممکنه زمانی بفروشه آدمو اما تو... هرگز! جالبترشم اینه که "تو" عاشق مایی! گاهی که حسرت میخورم و میگم هیچ آدمی اونیکیو "عاشقانه" دوس نداره ... می رنجی!اما ببین: منظورم تو نیسی!"آدما"رو میگم!خب من که خدا نیسم تا یه خدا عاشقم باشه... ولی راس میگی: افتخار اینه که "رییس" عاشق مرئوسش باشه. برعکسش که هنر نیس. هس؟ من از هجوم وحشی دیوار خسته ام از سرفه های چرکی سیگار خسته ام دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام از بس چریده ام به ولع در کتاب ها از دیدن حضور علفزار خسته ام چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام هرگوشه از اتاق،بهشتیست بی نظیر از ازدحام آدم و آزار خسته ام اینک زمان دفن زمین در هراس توست از دستهای بی حس و بیکار خسته ام از راز دکمه های مسلط به عصر خون از اینهمه شواهد و انکار خسته ام قصد اقامتی ابدی دارد این غروب از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام من در رکاب مرگ به آغاز می روم از این چرندیات پرآزار خسته ام من بی رمق ترین نفس این حوالی ام از بودن مکرر بر دار خسته ام من با عبور ثانیه ها خرد می شوم از حمل این جنازه هوشیار خسته ام "ا.فولادوند" |
غریب آشنا ( چهارشنبه 88/2/9 :: ساعت 2:11 عصر)
چه سخت می گذرد لحظه های ویرانی هجوم فاجعه و درد های پنهانی
|
غریب آشنا ( سه شنبه 88/1/18 :: ساعت 12:10 عصر)
یه دوست صمیمی دارم. سالهاست که با همیم.دبیرستان که بودیم سردسته خُل بازیای بچه ها بود... هنوزم همونطوره...اما کنار دیوونه بازیاش گاهی یه کارایی میکنه که مات می مونم و از خودم میپرسم "اگه من بودم همین کارو میکردم؟" چند وقتیه براش یه کارت اومده : کارت اهدای اعضا. وقتی پرسیدم جریان چیه برام فیلسوف شد : آدرس سایته اینه: http://www.iran-ehda.com/signin *یکی از دوستان تو کامنتشون این تلفنو هم گذاشته ن که اگه کسی بعد از گذشت 5 ماه از ثبت نامش هنوز کارتش نرسیده بتونه تماس بگیره و پیگیری کنه: |
غریب آشنا ( سه شنبه 87/11/29 :: ساعت 4:11 عصر)
در حصار تنهائی زمان - پانوشت ربطی به متن نداره: |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||